مسئله «ولايت فقيه» به مفهوم زمامداريجامعه اسلامي از سوي كسي كه به مقام اجتهاد درفقه رسيده، از ديدگاه برخي امري جديد در تاريخانديشه اسلامي است و قدمت آن كمتر از دو قرنميباشد. اينان ادعا ميكنند، هيچ يك از، فقهايشيعه و سني اين مطلب را مورد بررسي قرارندادهاند كه فقيه علاوه بر حق فتوا و قضاوت از آنجهت كه فقيه است، حق حاكميت و رهبري بركشور يا كشورهاي اسلامي يا تمام كشورهايجهان را نيز دارا ميباشد و فقط كمتر از دو قرنپيش، براي نخستين بار مرحوم ملا احمد نراقي،معروف به فاضل كاشاني، معاصر فتحعلي شاهقاجار، به ابتكار اين مطلب پرداخته است. در ادامههمين ادعا، علت طرح مسئله از سوي مرحومنراقي حمايت و پشتيباني از پادشاه وقت دانستهشده است!! (1) البته اگر مرحوم نراقي ميخواست پادشاهزمان را تاييد كند، بهتر بود - به شيوه برخي ديگر ازعلماي پيشين - به رواياتي مانند: «السلطان ظلالله» (2) تمسك و آنها را بر پادشاه تطبيق و اطاعتاز شخص او را واجب شرعي و الهي معرفي كند، نهاينكه فقيه را حاكم و زمامدار قلمداد نمايد كهنسبتبه شاه حتي احتمال صدق اين عنواننميرود. (3)
اگر گفته شود: وي ابتدا چنين منصبي را برايفقيه ثابت كرده و سپس خود او به عنوان يك فقيه باتاييد سلطنتشاه، به آن جنبه شرعي داده است،خواهيم گفت: اين دور ساختن راه چه فايدهاي داشتهو چرا مستقيم شاه را سايه خدا معرفي نكرده واطاعت از او را واجب نشمرده است؟
و اگر احتمال رود كه او نيز طمعي به رياستداشته و براي اقناع ميل سركش خويش اين افسانهرا به اسلام نسبت داده، بايد اذعان كرد كه زندگي ومنش آن بزرگوار از اين گونه تهمتها و تحليلهايسادهلوحانه پاك است و چنين نسبتهايي بيشتربا وضعيت گذشته و حال نسبت دهندگان تناسبدارد، تا آن فقيه وارسته و معلم اخلاق و شاعرعارف، رضوانالله عليه. در فرهنگ شيعي اين امر كه در عصر غيبتاداره جامعه از سوي شارع مقدس بر عهده فقيهانعادل گذاشته شده، امري مسلم و بيترديد بودهاست و از اين رو، به جاي بحث در اصل اين مطلببيشتر به دستاوردهاي آن پرداخته و آنها را موردتحقيق قرار دادهاند.
مرحوم شيخ مفيد (333 يا 338 - 413 ه) ازفقهاي بزرگ تاريخ شيعه در قرن چهارم و پنجمهجري است. او در كتاب المقنعة در باب امر بهمعروف و نهي از منكر، پس از بيان مراتب امر بهمعروف و نهي از منكر وقتي به بالاترين مرحله،يعني كشتن و صدمه زدن ميرسد، ميگويد:«وليسله القتل و الجراح الا باذن سلطانالزمان المنصوب لتدبير الانام» شخص مكلف- در مقام امر به معروف يا نهي از منكر -حقكشتن يا جراحت وارد كردن را ندارد، مگرآنكه سلطان و حاكم زمان، كه براي تدبير واداره امور مردم منصوب شده اجازه دهد.
سپس در ادامه همين بخش ميگويد:«فاما اقامة الحدود فهو الي سلطان الاسلامالمنصوب من قبل الله تعالي و هم ائمه الهديمن آل محمد (عليهم السلام) و من نصبوه لذلك منالامراء و الحكام و قد فوضوا النظرفيه اليفقهاء شيعتهم معالامكان» و اما مسئله اجرايحدود الهي، مربوط به سلطان و حاكم اسلامياست كه از سوي خداوند متعال نصب ميشود.اينها عبارتند از امامان هدايت از آلمحمد (عليهم السلام) و كساني كه ائمه (عليهم السلام) آنها رابه عنوان امير يا حاكم نصب كنند و ائمه اظهارنظر در اين مطلب را، به فرض امكان آن، بهفقهاي شيعه و پيرو خود واگذار كردهاند. (4) در اين عبارات كه هراس از حكومتستمگراندر آن آشكارا پيداست، شيخ مفيد «قدس سره» ابتداسلطان منصوب از سوي خدا را مطرح ميكند و اورا مرجع تصميمگيري در قتل و جرح براي امر بهمعروف و نهي از منكر ميشمارد، و سپس بهمسئله «اقامه حدود» به عنوان مصداقي بارز ازمصاديق امر به معروف و نهي از منكر ميپردازد و باتكرار اين مطلب كه انجام اين مهم بر عهده سلطاناسلام است كه از سوي خداوند نصب ميشود، بهاشارهاي آنان را اينگونه معرفي ميكند:
با اين وصف، مرحوم شيخ مفيد افزون برمساله حكومت و زمامداري امامان معصوم «عليهم السلام» -كه امري واضح و مسلم در فرهنگ شيعي بوده وهست - به نواب خاص امامان معصوم «عليهم السلام» كه بهصورت مشخص و به عنوان يك فرد براي تصديامور سياسي منصوب ميشدند - مانند مالكاشتردر روزگار علي «عليه السلام» و يا نواب اربعه در عصر غيبتصغراي امام زمان (عج)- و نواب عام آنان كه به يكعنوان كلي براي تصدي اين امور منصوب شدهاند،يعني فقهاي شيعه، اشاره ميكند.
البته وي توجه دارد كه چه بسا براي فقيهانشيعه امكان عمل به اين وظيفه الهي فراهم نشود.از اين رو با قيد «معالامكان»، به اين مطلب اشارهميكند و سپس در ادامه به مواردي كه احتمال اينامكان در آن بيشتر است، ميپردازد و ميگويد:«فمن تمكن من اقامتها علي ولده و عبده ولميخف من سلطان الجور ضررا به علي ذلك،فليقمه» اگر فقيهي بتواند حدود الهي را درمورد فرزندان خود جاري كند و از سلطانجور و حاكم ظلم بر اين مطلب خوف ضررينداشته باشد، بايد آن را اجرا نمايد. (5)
اين سخنان كه اشك اندوه بر چهره آدميجاري ميسازد، نشان از مظلوميت انديشه استوارشيعه در بسياري از ادوار تاريخ اسلام دارد و ازوضوح مسئله «ولايت فقيه» در فكر و فرهنگپيرامون مكتب اهل بيت «عليهم السلام» حكايت ميكند.
شيخ مفيد سپس صورت ديگري از امكاناجراي حدود الهي را مطرح ميكند و ميگويد:
«و هذا فرض متعين علي من نصبه المتغلبلذلك، علي ظاهر خلافته له او الامارة منقبله علي قوم من رعيته، فيلزمه اقامه الحدودو تنفيذ الاحكام و الامر بالمعروف و النهيعنالمنكر و جهاد الكفار» و اين امر - اجرايحدود - واجبي واضح بر كسي - فقيهي - استكه قدرت حاكمه او را براي اين كار نصب كند،يا سرپرستي گروهي از رعاياي خود را به اوبسپارد. پس او بايد به اقامه حدود الهي و اجراو تنفيذ احكام شرعي و امر به معروف و نهي ازمنكر و جهاد با كافران بپردازد. (6)
يعني اگر سلاطين جور و حاكمان ظلم، فقيهيرا به منصبي گماشتند كه بتواند در آن موقعيت،حدود الهي را اجرا كند و ضرري از آنها به او نرسد،بايد چنين كاري را انجام دهد. در همين عبارت،مرحوم شيخ مفيد به چهار مسئله اشاره ميكند:
1.اقامه حدود الهي، يعني اجراي جزاياسلامي كه از اختيارات حاكماسلامي است.
سپس بار ديگر شيخ مفيد به سخني در اينباره ميپردازد تا شايد باب هر توجيه غير مقبول وتفسير غير معقولي را ببندد! او ميگويد:«وللفقهاء من شيعة آل محمد «عليهمالسلام»ان يجمعوا باخوانهم في صلوة الجمعة وصلوات الاعياد و الاستسقاء و الخسوف والكسوف اذا تمكنوا من ذلك و آمنوا فيه منمضرة اهل الفساد و لهم ان يقضوا بينهمبالحق و يصلحوا بين المختلفين في الدعاويعند عدم البينات و يفعلوا جمع ما جعل اليالقضاة فيالاسلام لان الائمه «عليهمالسلام»قد فوضوا اليهم ذلك عند تمكنهم منه بماثبت عنهم فيه من الاخبار وصح به النقل عنداهل المعرفة من الآثار» و بر فقيهان از پيرو آلمحمد(عليهم السلام) است كه اگر برايشان ممكناست و از آزار اهل فساد درامانند، با برادرانخود در نماز جمعه و نمازهاي اعياد و استسقاو خسوف وكسوف جمع شوند، آنان بايد بينبرادران خود بحق داوري كنند و بين كسانيكه با يكديگر اختلاف دارند و هيچ يكشاهدي بر ادعاي خود ندارد، صلح برقرارسازند و همه آنچه را كه براي قاضيان دراسلام قرار داده شده، انجام دهند. زيراائمه (عليهم السلام) به استناد رواياتي كه از آنهارسيده و در نزد آگاهان، صحيح و معتبر است،اين امر را در صورت امكان اجراي آن به آنان -فقها - تفويض كردهاند. (7)
در اينجا شيخ مفيد به دو مسئله مهم اشارهميكند:
و هر دو را از شئون فقها ميشمارد و آنان را دراين زمينه از سوي اهل بيت «عليهم السلام» منصوبميداند و دليل خود را روايات معرفي ميكند. ما دربحثهاي آينده به اين اخبار كه همان رواياتولايت فقيه هستند، بهتفصيل اشاره خواهيم كرد.اما در اينجا به اين نكته توجه كنيم كه در رواياتمعتبر درمورد نمازهاي عيد فطر و قربان، بهصراحت، (8) و نماز جمعه، به اشاره، (9) مسئلهشرط وجود «امام عادل» مطرح شده است. از اينرو،برخي از فقها با تفسير امام عادل به اماممعصوم «عليهم السلام» اين نماز را در عصر غيبت واجبنشمردهاند. ولي شيخ مفيد با معرفي اين نمازها ازوظايف فقهاي شيعه، در واقع آنان را مصداق «امامعادل» معرفي ميكند و اين مطلب با سخن قبليوي كه «جهاد با كافران» را نيز از وظايف فقيهانشمرد، سازگار است. زيرا آن كلام - دست كم بهاطلاق خود - شامل جهاد ابتدايي ميشود و درروايات آمده است كه جهاد، مشروط به وجودامامي است كه اطاعت از او واجب باشد. (10) برخياز فقها مصداق آن را فقط امام معصوم «عليهم السلام»دانسته، و جهاد ابتدايي را به امر فقيه غير جايزشمردهاند. ولي شيخ مفيد معتقد است، فقيهشيعي كه از سوي امامان معصوم «عليهم السلام» در عصرغيبتبراي زمامداري منصوب شده است، ازمصاديق «امامي كه اطاعت از او واجب است»ميباشد و ميتواند به جهاد ابتدايي با كفارامرنمايد.
تمام سخنان اين فقيه بزرگ جهان اسلام ازپذيرش اصل ولايت فقيه و اينكه فقيهان متكفلزمامداري امور جامعه اسلامي در عصر غيبت ازسوي امامان معصوم «عليهم السلام» هستند، حكايت داردو اين كلمات گهربار كه بيش از هزار سال از تاريخآن ميگذرد، همچنان ميدرخشد، هر چند كهبرخي از خفاشان درخشش آن را نميبينند، يانميخواهند ببينند.
شيخ مفيد در بحث «انفال» پس از بيان ايننكته كه «انفال» از آن رسول خدا«صلي الله عليه وآله» و جانشينانآن حضرت - يعني ائمه اهلالبيت «عليهم السلام» - استميگويد:«ليس لاحد ان يعمل في شي مما عددناه منالانفال الا باذن الامام العادل» هيچ كسنميتواند در آنچه از انفال برشمرديم، تصرفكند وكاري انجام دهد، مگر به اجازه امامعادل. (11)
از اين عبارت، با توجه به صدر آن و آنچه درباب امر به معروف و نهي از منكر آمده، ميتواننتيجه گرفت كه شيخ مفيد «ره» نيز، مانند سايرعالمان شيعه، انديشه «امام عادل» را در نظر داشتهو مصداق آن را كسي ميدانسته كه حكومت او ازسوي خداوند متعال پذيرفته شده باشد; يعني يامستقيم منصوب از ناحيه خدا باشد، يا از سويمنصوبان او نصب شده باشد. در مقابل اين مفهوم،ما در فرهنگ شيعي با معناي «امام جور»، يا«سلطان جور»، يا «امام ظالم» و امثال آن برخوردميكنيم كه مقصود حاكمي است كه حكومت او بهخداوند متعال منتهي نميشود و از سوي شرعامضا نشده است و در واقع اطاعت از او شرعا" واجبنيست. بنابراين، منظور از سلطان عادل يا امثالاين تعابير، حاكمي نيست كه در خارج به عدلرفتار كند. همان گونه كه مقصود از سلطان جور وامثال آن، رهبري نيست كه به ظلم در ميان مردمعمل ميكند، بلكه مقصود از اولي حاكمي است كهحكومت او را شرع پذيرفته (12) و مراد از دومي آناست كه حكومتش مورد ضايتشارع نيست.
براي روشنتر شدن تاريخچه بحث ولايت فقيهبه ديدگاه ديگر فقيهان بزرگ شيعه دراين باره نظرميافكنيم. (13)
«يجب ان يتولي صرف حصةالامام،عليهالسلام، الي الاصناف الموجودين مناليه الحكم بحق النيابة كما يتولي اداء ما يجبعليالغائب» بايد سرپرستي مصرف سهمامام(عليهم السلام) را در راه مستحقان، كسي بهعهده گيرد كه نيابت امام را دارد; همانگونهكه انجام واجبات غايب را بر عهده دارد.
زينالدين بنعلي عاملي، معروف به شهيدثاني (ش:966 ه) در توضيح اين عبارتمينويسد:«المراد به (من اليه الحكم بحق النيابة)الفقيهالعدل الامامي الجامع لشرائط الفتوي، لانهنائب الامام و منصوبه: منظور محقق حلي از:«من اليه الحكم بحق النيابة» فقيه عادلامامي است كه همه شرايط فتوا را دارا باشد.زيرا چنين شخصي نايب و گمارده شده ازسوي امام است. (14)
«فقيهان شيعه، اتفاق نظر دارند كه فقيهجامعالشرايط، كه از آن به «مجتهد»، تعبيرميشود از سوي امامان معصوم(عليهم السلام) درهمه اموري كه نيابت در آن دخالت دارد، نايباست. پس دادخواهي در نزد او و اطاعت ازحكم او، واجب است. وي، در صورت لزوم،ميتواند مال كسي را كه اداي حق نميكند،بفروشد.او، بر اموال غايبان، كودكان، سفيهانو ورشكستگان و بالاخره بر آنچه كه براي حاكممنصوب از سوي امام (عليه السلام) ثابت است،ولايت دارد. دليل براين مطلب، روايتعمربنحنظله و روايات هم معني و مضمونآن ميباشد.» (15) سپس محقق كركي ادامه ميدهد:«اگر كسي از روي انصاف سيره بزرگان علمايشيعه، چون: سيد مرتضي، شيخ طوسي،بحرالعلوم و علامه حلي را مطالعه كند، درمييابد اينان اين راه را پيموده و اين شيوه رابرپا داشتهاند و در نوشتههاي خود، آنچه را بهصحت و درستي آن معتقد بودند،آوردهاند.» (16)
در استحباب پرداخت زكات به فقيه مينگارد:«دليله مثل ما مرانه اعلم بمواقعه و حصولالاصناف عنده فيعرف الاصل و الاولي و انهخليفة الامام فكان الواصل اليه، واصل اليهعليه السلام» دليل آن، به سان آنچه گذشت،اين است كه فقيه به محل مصرف (زكات)،داناتر است و گروههاي گوناگون مردم، در نزداو جمعند. پس ميداند چه كس در اين امراصل و داراي اولويت ميباشد. فقيه خليفه وجانشين امام معصوم (عليه السلام) است. پسآنچه بهاو برسد به اماممعصوم (عليه السلام) تحويل دادهشده است. (17)
حاج آقا رضا همداني (م:1322 ه) نيز، رساندنمال را به دست فقيه مانند رساندن آن به دستامام«عليه السلام» ميداند:«اذ بعد فرض النيابة يكون الايصال اليهبمنزلة الايصال الي الامام عليه السلام»زيرا پس از پذيرش اين مطلب كه فقيهنايب امام(عليه السلام) است، رساندن مال بهدست فقيه، همسان رساندن مال بهدست امام(عليه السلام) خواهد بود. (18)
5 . ملا احمد نراقي (م: 1245ه)فقيه بر دو امر ولايت دارد:«1. بر آنچه كه پيامبر وامام - كه سلاطينمردمان و دژهاي مستحكم و استوار اسلامند- ولايت دارند، فقيه نيز ولايت دارد، مگرموارديكه به اجماع و نص و...ازحوزهولايتفقيهخارج شوند. 2. هر عملي كه به دين و دنياي مردم مربوطباشد و ناگزير بايد انجام گيرد، چه عقلا"، چهعادتا، و چه از آن جهت كه معاد و معاش فرد،يا گروهي بدان بستگي دارد و نظم دين ودنياي مردم در گرو آن است، يا از آن جهت كهدر شرع، بر انجام آن امري وارد شده، يافقيهان اجماع كردهاند و يا به مقتضاي حديثنفي ضرر و يا نفي عسر و حرج، يا فساد برمسلماني و يا دليل ديگري (واجب شده است)يا برانجام و يا ترك آن از شارع اجازهاي رسيدهو بر عهده شخص معين يا گروه معين و يا غيرمعين نهاده نشده است و يا ميدانيم كه آنبايد انجام گيرد، و از سوي شارع اجازه انجامآن صادر شده، ولي مامور اجرايي آن مشخصنيست. در تمام اين موارد، فقيه بايد كارها رابه عهده بگيرد. اما دليل امر اول (فقيه در تمامي آنچه كهپيامبر و امام ولايت داشتهاند، ولايت دارد،مگر مواردي كه دليل استثنا ميكند) افزون برظاهر اجماع فقهاء به طوري كه در تعبيراتخود فقها از مسلمات فقه شمرده شده، رواياتياست كه براين مسئلهتصريحدارند.اما دليل امر دوم (ولايت در اموري كه شارعمقدس، راضي به ترك آنها نيست) افزون براجماع و اتفاق فقها دو مطلب است...» (22)
وي درباره حوزه ولايت فقيه مينويسد:«از ظاهر قول امام كه بهگونه عام درباره فقيهجامع الشرايط ميفرمايد: «من او را بر شماحاكم قرار دادم»، بسان موارد خاص كه امامدرباره شخصي معين در هنگام نصبميفرمايد: «من او را حاكم قرار دادم»، فهميدهميشود كه سخن امام، دلالتبر ولايت عامفقيه جامع الشرايط ميكند. افزون براين،اينكه امام (ع) ميفرمايد: «راويان حديث،حجت من بر شما و من حجتخدايم»، بهروشني بر اختيارات گسترده فقيه دلالتميكند ازجمله: اجراو بر پا داشتن حدود....در هر حال، برپا داشتن حدود و اجراي آن، درروزگار غيبت واجب است. زيرا نيابت از اماممعصوم (ع) در بسياري از موارد، براي فقيهجامعالشرايط ثابت ميباشد. فقيه، همانجايگاه را در امور اجتماعي، سياسي دارد كهامام معصوم (ع) دارد. از اين جهت، تفاوتيبين امام (عليه السلام) و فقيه نيست. اين امر در بينصاحبنظران و فقها، حل شده و كتابهايشانسرشار از رجوع به حاكمي است كه نايب امامدر روزگار غيبت ميباشد. اگر فقيهان از اماممعصوم (عليه السلام) نيابت عامه نداشته باشند، تمامامور مربوط به شيعه تعطيل ميماند. از اينرو، كسي كه سخنان وسوسهانگيز دربارهولايت عامه فقيه ميگويد، گويا طعم فقه رانچشيدهو معني و رمز سخنمعصومان (عليهم السلام)را نفهميده و در سخنان آن بزرگواران كهفرمودهاند: «فقيه را حاكم، خليفه، قاضي،حجت و... قرار داديم.» تامل نكرده است.اينسخنان و سخناني از اين دست، ميفهماند كهمقصود آن بزرگواران، برقراري نظم برايشيعيانشان، در بسياري از اموري كه به آنهامربوط بود، به وسيله فقيه در دوران غيبتبوده است. از اين رو، سلاربن عبدالعزيز دركتاب مراسم يقين پيدا كرده كه ائمه (عليهم السلام)اين امور را به فقها تفويض كردهاند... خلاصه، مسئله ولايت عامه فقيه به قدريروشن است كه نيازي به دليل ندارد.» (29)
اين فقيه بزرگ درباره ولايت فقيه بر امورقضايي مينويسد:ظاهر روايت، حاكي از آن است كه فقيهبهگونهاي عام، با تمام اختيارات از ناحيهمعصوم«عليه السلام» نيابت دارد. اين، مقتضاي قولامام«عليه السلام» است كه ميفرمايد: «من او را حاكم قراردادم.» يعني او را در قضا و غير آن از امور ولايي، ولي و داراي حق تصرف قرار دادم. بلكه همينمطلب مقتضاي فرمايش امام زمان«عليه السلام» نيزهست كه ميفرمايد: «در حوادثي كه رخ ميدهد بهراويان حديث ما (فقيهان) مراجعه كنيد، زيرافقيهان حجت من بر شمايند و من حجتخدايم.» (30) مراد امام«عليه السلام» از اين سخن اين استكه فقيهان در جميع آنچه من در آن حجتبر شماهستم حجت من بر شمايند، مگر آنچه را كه دليلخاصي استثنا كند. اين، با نصب و قرار دادن غيرفقيه به منصب قضاوت در احكام خاصي از سويفقيه منافات ندارد. برپايه اين رياست و ولايتعامه، مجتهد ميتواند مقلد خود را به امر قضاوتبگمارد، تا در ميان مردمي كه مقلد او هستند بهفتوايش كه حلال و حرام آنهاست، حكم كند. حكمچنين فردي، حكم مجتهد، و حكم مجتهد حكمائمه «عليهم السلام» و حكم ائمه «عليهم السلام» حكم خداست...اين مطلب، براي آنان كه روايات باب را كه در كتابوسائل و كتابهاي ديگر گرد آمده، به دقتبررسيكنند، واضح بلكه از قطعيات ميباشد. (31)
. حاج آقا رضا همداني (م: 1322 ه.ق)«در هر حال، نيابت فقيه جامعالشرايط، ازسوي امام عصر (عليه السلام) در چنين اموري واضحاست. اين مطلب را تتبع در سخن فقيهانشيعه تاييد ميكند. از ظاهر سخنان آنانبرميآيد كه آن بزرگواران نيابت فقيه ازامام (عليه السلام) را در تمام ابواب فقه، از مسلماتميدانند، تا آنجا كه برخي از آنان، دليل اصلينيابت عام فقيه را اجماع قرار دادهاند. (33)
بحرالعلوم بحثي دارد در اينكه آيا ادله ولايتفقيه بر عموم ولايت دلالت ميكند يا خير؟ اوميگويد:«بحث مهم در اين جا، نظر در ادله ولايت فقيهاست كه آيا بر عام بودن آن دلالت دارد يا خير؟در پاسخ ميگوييم: رياست جامعه اسلامي وتمامي مردم را امام (عليه السلام) به عهده دارد وهمين موجب ميشود كه مردم در هر امري كهبه مصالح آنان ارتباط دارد، به امام(عليه السلام)مراجعه كنند، مانند امور مربوط به معاد ومعاش، دفع زيان و فساد. همانگونه كه هرملتي در اينگونه مسائل به رؤساي خود رجوعميكنند و روشن است كه اين امر، سبب اتقانو استحكام نظام اسلامي خواهد بود كههمواره تحقق آن از اهداف اسلام بوده است،از اين رو، براي حفظ نظام اسلامي،امام (ع) بايد جانشيني براي خود تعيينكند و او جز فقيه جامع الشرايط نميتواندباشد. اين را ميتوان از برخي روايات مانند«در رويدادها، به راويان حديث ما (فقيهان)مراجعه كنيد» استفاده كرد. علاوه بر اين، فقهادر موارد زيادي اتفاق نظر دارند كه بايد بهفقيه مراجعه كرد. اين در حالي است كه دراين موارد، هيچ روايتخاصي نداريم. اينان ازعام بودن ولايت فقيه، به دليل عقل و نقل،چنين استفاده كردهاند و نقل اجماع بر اينمسئله بيش از حد استفاضه (34) است. مطلببه شكر خدا واضح است و هيچ شك وشبههاي در آن راه ندارد.» (35)
در پايان اين بخش تذكر دو نكته ضرورياست:
نكته اول: برخي از فقهاي ياد شده تصريحكردهاند كه مسئله ولايت فقيه، امري اجماعي ومورد اتفاق فقيهان شيعه است و اين، نشانميدهد كه گرچه بعضي از آنان در كتابهاي خودفصل خاصي را به «ولايت فقيه» اختصاص ندادهاند،اما آن را امري مسلم و بديهي پنداشتهاند،بهگونهاي كه به طرح و اثبات نيازي نميديدهاند.
افزون بر اين، آنان در جاي جاي ابواب فقهي بهبيان وظايف و شئون ولايت فقيه پرداختهاند،بهگونهاي كه اگر اين احكام پراكنده يكجا گردآوريشود، شايد از نظر حجم نسبتبه بسياري از ابوابمستقل فقهي كمتر نباشد. در اين باره مرحومصاحب جواهر مينويسد:«نگاشتههاي فقها مملو از بحث رجوع به حاكماست و فقيهان شيعه به طور مداوم در مواردزيادي به ذكر ولايت فقيه پرداختهاند.» (39)
نكته دوم: از آنجا كه پاسخگويي به نيازهايشرعي مردم از وظايف فقها بوده، آنان خود رانسبتبه رفع نيازهاي شرعي توده مردم مسئولميدانستهاند. به همين دليل، بيشتر به طرحمطالبي ميپرداختهاند كه مورد نياز و ابتلاي مردمبوده است و چون تا قبل از تشكيل حكومتصفويه، مسائلي از اين دست، كمتر مورد ابتلايجوامع شيعي بوده، فقيهان نيز علاقهاي به طرحمباحثحكومتي و وظايف حاكم نشان نداده و تنهابه طور پراكنده و به اندازهاي كه نياز مؤمنانبرآورده شود، بدانها توجه كردهاند. (40)
در طول اين دوره تاريخي - يعني از آغاز غيبتكبرا تا زمان پيدايش حكومت صفويه - تنهافقيهاني همچون سيدمرتضي و حكيماني مانندخواجه نصيرطوسي را بايد استثنا كرد; چه اينكه،سيدمرتضي با حاكمان آلبويه رابطه عميقيداشت و خواجه نصيرطوسي نيز چندي وزارتهلاكوخان را به عهده گرفت. از اينرو، آنان بامسائل حكومتي مواجه شدند و تا حدي هم در آننقش داشتند.
از ديدگاه مرحوم كاشف الغطاء چون اين دوبزرگوار به ولايت فقيه معتقد بودند و براي به دستآوردن اين حق، راهي جز پيوند با حكومت وقتنميديدند، تصميم گرفتند دست كم مقداري ازاين حق را بدين وسيله فرا چنگ آورند. (41)
محقق كركي نيز اين تحليل را مطابق با واقعميداند و اين دو دانشمند فرزانه را در زمرهطرفداران ولايت فقيه ميشمارد. (42)
استقرار حكومت صفوي در ايران، شرايط رادگرگون كرد و نخستين حكومت فراگير شيعي دركشور، شكل گرفت. گرچه اين حكومت نيزسلطنتي بود و بيشتر فقهاي شيعه آن را غاصبميدانستند، اما اوضاع و احوال بهگونهاي رقمخورده بود كه گروهي از فقها براي حفظ وتقويتاسلام و منافع و مصالح كشور از هجوم بيگانگان وملحدان، تنها راه چاره و نجات را در حمايت ازشاهان صفوي ديدند و همين نكته بود كه ارتباطتنگاتنگ گروهي از روحانيان را با دستگاه سلطنتدرپي داشت.
به هر حال، تشكيل نخستين حكومت اسلاميباعثشد بحثهاي فراواني در ابعاد مختلف ولايتفقيه توسط امام راحل مطرح گردد; امامي كهبراستي پرچمدار قبيله موحدان بود و قائد قبيلهعدالتطلبان. لذا فصل الخطاب اين مطلب را بهسخني از آن احياگر راستين اسلام در عصر ظلمتو جاهليت نوين اختصاص ميدهيم كه فرمود:«موضوع ولايت فقيه، چيز تازهاي نيست كه ماآورده باشيم. بلكه اين مساله از اول مورد بحثبوده است. حكم ميرزاي شيرازي در حرمتتنباكو، چون حكم حكومتي بود، براي فقيهديگر هم واجب الاتباع بود... حكم قضاوتينبود كه بين چند نفر سر موضوعي اختلافشده باشد. مرحوم ميرزا محمدتقي شيرازيكه حكم جهاد دادند - البته اسم آن دفاع بود -و همه علما تبعيت كردند، براي اين است كهحكم حكومتي بود. به طوري كه نقل كردند،مرحوم كاشف الغطاء بسياري از اين مطالب رافرمودهاند... از متاخرين، مرحوم نراقي همهشئون رسولالله را براي فقها ثابت ميدانند.آقاي نائيني نيز ميفرمايد: اين مطلب ازمقبوله عمربن حنظله استفاده ميشود. در هرحال، اين مسئله، تازگي ندارد و ما فقطموضوع را بيشتر مورد بررسي قرار داديم وشعب حكومت را ذكر كرده، در دسترس آقايانگذاشتيم تا مسئله روشنتر گردد... والا مطلبهمان است كه بسياري از فقيهان فهميدهاند.ما اصل موضوع را طرح كرديم و لازم استنسل حاضر و آينده در اطراف آن بحث كنند وفكر نمايند و راه به دست آوردن آن را پيداكنند...» (43)
پينوشتها:
1) ر.ك: مهدي حائري يزدي، حكمت و حكومت، ص 178.
2) ر.ك:مجلسي، بحارالانوار، ج 72، ص 354 (كتاب العشرة،باب احوال الملوك والامراء حديث 69). البته حضرت امامخميني«ره» اين روايات رابهگونهاي تفسير كردهاند كه بر ولي فقيه يا امام معصوم(ع) صدق ميكند.
3) بايد توجه داشت رواياتي از اين قبيل را دوگونه تفسير كردهاند:
الف - كسي كه سلطه و حكومتبه دست اوست، سايه خدا ميباشد و اطاعت از او لازم است. براساس اين تفسير خصوصياتحاكم و نحوه به دست گرفتن حكومت از سوي او هيچ دخالتي در لزوم اطاعت از او ندارد. بدون شك چنين تفسيري مطابق باذوق ملوك و سلاطين و توجيه كننده وضع موجود بوده است.
ب - كسي كه سلطه و حكومت را به دست ميگيرد، سايه خدا بايد باشد. يعني حكومت او بايد به شيوهاي حاصل شود و خود اوداراي ويژگيهايي باشد كه خداوند و شريعت آن را تاييد كرده و پذيرفته است. براساس اين تفسير، تنها كسي كه ويژگيهايحاكم مورد پذيرش اسلام را داشته باشد و به شيوهاي مورد قبول اسلام حكومت را به دست آورد، اطاعتش از ديدگاه شرع لازمميباشد. نظريه ولايت فقيه، فقيه جامعالشرايط را داراي اين ويژگيها معرفي ميكند.
4) ر.ك: شيخ مفيد، المقنعة، ص 810.
5) ر.ك: شيخ مفيد، المقنعه، ص 810.
6) ر.ك: همان.
7) شيخ مفيد، المقنعه، ص 811.
8) شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 5، صص 95-96 (كتاب الصلوة. ابواب صلوة العيد، باب 2 حديث 1).
9) همان، صص 12- 13. (كتاب الصلوة، ابواب صلوة الجمعة و آدابها، باب 5).
10) ر.ك: الحرالعاملي، وسائل الشيعه، ج11، صص 32-35 (كتاب الجهاد، ابواب جهاد العدو، باب 12).
11) شيخ مفيد، المقنعه ،ص 279.
12) البته از شرايط چنين حاكمي عدالت ميباشد.
13) جمعآوري و ترجمه اين سخنان را برادر بزرگوار جناب حجةالاسلام والمسلمين محسن قمي به عهده گرفتهاند.
14) زينالدين بنعلي العاملي الجبعي، مسالك الافهام، ج1، ص 53.
15) محقق كركي، وسائل المحقق الثاني، رساله صلاةالجمعه، ج1، ص 142.
16) ما نمونهاي از اين مطلب را در سخنان شيخ مفيد، استاد سيدمرتضي و شيخ طوسي، ديديم.
17) مقدس اردبيلي، مجمع الفائدة والبرهان ج 4، ص 205.
18) حاجآقا رضا همداني، مصباح الفقيه، كتاب الخمس، ص 160.
19) اجماع» اتفاق نظر علماء در يك مساله است كه از وجود دليلي معتبر حكايت ميكند و راي معصوم(ع) را مينماياند.
20) در بحثهاي آينده كيفيت دلالت اين روايت را توضيح خواهيم داد.
21) حسيني عاملي، مفتاح الكرامه (كتاب القضاء)، ج10، ص 21.
22) احمد نراقي، عوائد الايام، صص 187 - 188.
23) اجماع محصل" اتفاق نظر علماء در يك مساله كه توسط خوديك فقيه در اثر مراجعه به فتاوا و كتب آنها آشكار گردد. در مقابل«اجماع منقول» كه فقط اين اتفاق نظر توسط شخص يا اشخاصي نقل شده است.
24) دليل «لبي» در مقابل دليل لفظي، عبارت از دليلي است كه لفظ خاص در آن نيست. اجماع و سيره در زمره ادله لبي و آيات وروايات از جمله ادله لفظي هستند.
25) ميرفتاح مراغي، عناوين، ص 354.
26) محمد حسن نجفي، جواهر الاحكام، ج 16، ص 178.
27) شيخ حرعاملي، وسائل الشيعه، ج18، ص 101 (كتاب القضا، ابواب صفات القاضي، باب 9 -11 ).
28) محمدحسن نجفي، جواهر الاحكام ج 15، صص 421-422.
29) محمدحسن نجفي، جواهرالاحكامج 21 - صص 395 - 397.
30) ر.ك:الحرالعاملي وسائل الشيعه ج 18،ص 101 (كتاب القضاء،ابواب صفات القاضي، باب 9-11).
31) محمدحسن نجفي، جواهر الاحكام ج40، ص 18.
32) شيخ مرتضي انصاري، المكاسب، ص 155.
33) حاج آقارضا همداني، مصباح الفقيه،كتاب الخمس، ص 160-161.
34) استفاضه» يعني فراواني و در جايي كه روايتيا حكايت اجماع از سوي افراد متعددي نقل شود، آن را خبر مستفيض» يا«اجماع منقول مستفيض» مينامند.
35) سيدمحمد بحرالعلوم، بلغةالفقيه ج3، ص 221 و صص 232 - 234.
36) كتاب البدرالزاهر، تقريرات درس آيةالله بروجردي، ص 52.
37) مرتضي حائري، صلوة الجمعه، ص 144.
38) امام خميني (قدس سره) كتاب البيع ج2، ص 488 - 489.
39) شيخ حسن نجفي، جواهرالكلام ، ج 15، ص 422 و ج 21، ص 395.
40) مانند سخنان شيخ مفيد كه در عين اختصار آشكارا بر پذيرش نظريه ولايت فقيه از سوي آن فقيه والامقام دلالت ميكرد.
41) حاشيه محقق كركي بر قواعد نسخه خطي، ص 36.
42) رسائل المحقق الكركي، ج 1، ص 270.
43) امام خميني، ولايت فقيه، صص 172 - 173.