درباره ما تماس با ما پارسی العربیه English
پنج شنبه | 1403/09/01
گزارش تفصیلی نشست «منزلت فلسفه علم در تمدن سازی»
تاریخ درج مطلب 1394/11/05
منبع : روابط عمومی خانه بیداری

دومین نشست از سلسله نشست های تمدن نوین اسلامی با موضوع «منزلت فلسفه علم در تمدن سازی» در تاریخ سوم دی ماه 1394 و به همت خانه بیداری اسلامی اصفهان در سالن همایش اندیشکده هویت¬شناسی و تمدن اسلامی برگزار شد. گزارش تفصیلی نشست «منزلت فلسفه علم در تمدن سازی»

در ابتدا دکتر مالک شجاعی، مجری-کارشناس، کلام را با معرفی اساتید مدعو آغاز کرد.

سپس جلسه با سخنرانی دکتر مقدم حیدری ادامه یافت. ایشان در ابتدا خاطر نشان کردند که در این مجال قصد ندارند در مورد منزلت فلسفه علم در تمدن سازی حرف ایجابی بزنند و تنها می­خواهند مفهوم تمدن سازی و برداشت درست از نقش فلسفه علم در تمدن سازی را روشن کنند. دکتر مقدم حیدری به منظور روشن شدن جایگاه بحث به این نکته اشاره کرد که: وقتی حرف از ساختن یک تمدن جدید می­زنیم به این معناست که آن چیزی که الان در جهان حاکم و رایج است را به عنوان تمدن غالب قبول نداریم و می­خواهیم بدیلی برای آن ارائه کنیم و الا اگر ما تمدن غالب را بپذیریم دنبال تمدن جدید نخواهیم رفت. نکته دیگر این است که می­خواهیم این تمدن بدیل را مطابق با ارزشهای خودمان بسازیم. این ارزشها می­توانند اسلامی، ایرانی یا سنتی باشد که ما ایرانیان با آن زندگی می­کنیم.

نقش فلسفه علم در ساخت تمدن جدید

ایشان در ادامه به ابزارهایی که برای ساختن چنین تمدنی لازم است پرداخته و گفتند: در سالهای اخیر، مخصوصاً در 10 سال اخیر، خیلی اقبال به این می­شود که فلسفه علم می­تواند برای قسمت معرفتی این تمدن نقش خوبی داشته باشد. در همین راستا عده زیادی از دانشجویان به سمت فلسفه علم آمده­اند و عده­ی زیادی هم علاقمند هستند که مباحث را بشنوند. برگزاری انواع و اقسام سمینارها و گردهمایی­ها به همین دلیل است. حالا می­خواهیم ببینیم که آیا این فلسفه علمی که به عنوان یک رشته میان رشته­ای رایج است به درد ساختن تمدن ما می­خورد؟ آیا فلسفه علم توقع ما را برای ساختن تمدن برآورده می­کند؟ در این راستا، به چند مکتب فلسفه علم اشاره کرد.

مهم ترین مکاتب فلسفه علم

ایشان با غربی دانستن فلسفه­ی علمی که ما در ایران می­خوانیم، بیان کرد: منظور از علم در فلسفه علم "science" است یعنی فیزیک، شیمی، نجوم و تا حدی بیولوژی، ریاضی و علوم انسانی در این دسته قرار نمی­گیرند. اکثر آدم­های فعال در این حوزه، دانشمندانی هستند که فیزیک یا ریاضی­ خوانده اند یا فیلسوف­هایی که به اندازه­ی یک ریاضیدان یا فیزیکدان در مورد ریاضی و فیزیک اطلاعات دارند. علت تمرکز این دانشمندان به این موضوع هم این بود که بعد از قرن هفدهم و انقلاب علمی نه تنها علم توانست پدیده­ها را تبیین کند و دستاوردهای بزرگی برای ما داشته باشد، بلکه دو جنگ جهانی بزرگ رخ داد و تبعات مختلفی از این تکنولوژی جدید بوجود آمد. به همین دلیل علم از دو جهت قابل بررسی بود. اگر خیلی مفید است و این همه دستاورد داشته، روشهایش را پیدا کنیم و آن روشها را در حوزه­های دیگر بکار ببریم و از جهت دیگر به خاطر معضلات محیط زیستی و کشتارهای عظیمی که انجام داده، ببینیم که مشکلاتش در کجاست. بحث­های آن­ها بعداً به مکاتب فلسفه علم معروف شدند.

پوزیتیویسم

به نظر مقدم حیدری، عموماً فلسفه علم را یک علم متقن و دارای اصول و روش­های خاص می­دانند که اگر آنها را یاد بگیریم می­توانیم ارزشها و پیش فرض­های خودمان را درون آن بگذاریم و از آن یک علم جدید دربیاوریم. سوال این است که آیا چنین چیزی صحت دارد؟ پوزیتیویست­ها می­گویند در علم ابتدا مشاهدات را جمع می­کنیم، بعد استقرا می­کنیم و فرضیه می­سازیم، سپس از این فرضیه ها پیش بینی در می­آوریم و نهایتاً پیش بینی­ها را در آزمایشگاه مورد بررسی قرار می­دهیم. اگر در آزمایش جواب­ها درست درآمدند، فرضیه­ها به قانون تبدیل می­شوند. در واقع علم دو بال دارد؛ مشاهده و استقراء.

مناقشات زیادی بر سر این دیدگاه درگرفت. مناقشه اول در مورد استفاده از استقراء بود. یعنی اگر من یک میله آهنی را گرم کنم و منبسط شود، میله دومی را هم گرم کنم و منبسط شود حتی ده یا بیست میله را گرم کنم و منبسط شود. آیا می­توانم نتیجه بگیرم «همه میله­ها در همه جا بر اثر گرما منبسط می­شوند». ما نمی­توانیم چنین استقرایی بکنیم، چون نه تنها تعداد آزمایش­هایمان محدود است بلکه شرایط آزمایشهایمان هم بی­نهایت متنوع است. پس ما از تعداد محدودی آزمایش نمی­توانیم قوانین کلی بگیریم. مناقشه دوم هم در مورد مشاهده خالص بود. پوزیتیویست­ها می­گفتند که مشاهده، خالص است یعنی شما می­توانید بی غرض و بی نظر مشاهده کنید. ولی پوپر به آن­ها نقد وارد می­کرد که ما هیچ مشاهده خالصی نداریم. مثلاً وقتی من می­گویم «این یک بلندگو است» مبتنی است بر تمام پیشفرض­های درسی­ای که من خوانده­ام که می­دانم امواج الکترو مغناطیس و فیزیک چیست. اگر این بلندگو را در فلان قبیله آفریقا ببرید نمی­تواند به این بگوید بلندگو چون اصلاً نمی­داند باید با این چه کار کند. یعنی تمام مشاهدات بر اساس پیش فرض­ها هستند.

ابطال پذیری

پوپر این مناقشه در مورد مشاهده را در سال 1932 در «منطق اکتشافات علمی» بیان کرد. او از این مناقشات نتیجه گرفت که در علم هیچ چیزی را نمی­شود اثبات کرد. ادعای شما این بود که با استقراء قوانین را اثبات می­کنید ولی ما اصلاً اثباتی نداریم. ما حتی قوانین جهان شمول هم نداریم. پوپر گفت به جای اثبات بگویید: ما ابتدا یک فرضیه ارائه می­دهیم، این فرضیه تا وقتی که ابطال نشده درست است و می­توانید با آن کار کنید.

انقلاب­های علمی

از سال 1962 به بعد یک فیزیک­دانی داریم به نام تامس ساموئل کوهن. کوهن در دانشگاه پرینستون فیزیک می­خوانده که رئیس دانشگاه هاروارد به او پیشنهاد می­کند رساله­ای در مورد فیزیک گالیله بنویسد. حدود 10-15 سال روی تاریخ علم کار می­کند. محور نظریه­ی کوهن کلمه "پارادایم" است. نظریه پارادایمی کوهن می­گوید که اولاً هر دوره­ای در علم یک پارادایم است. کار دانشمندان در این پارادایم­ها حل معماها است. تنها چیزی مسئله علمی است که پارادایم آن را علمی می­داند. بعد پارادایم به یک سری اعوجاج می­رسد، اعوجاج­ها به بحران می­رسند مثل انقلاب سیاسی و بعد پارادایم قدیمی کنار می­رود و یک پارادایم جدید می­آید. پارادایم جدید و قدیم هم کاملاً قیاس ناپذیرند. نمی­توانیم بگوییم پارادایم جدید مهمتر از قدیم است یا مشاهداتش نسبت به مشاهدات قبلی اضافه می­شود یا روشش بهتر است. چون هم روش، هم مشاهدات، هم معانی واژه­ها کاملاً تغییر می­کند. بنابراین پیشرفت علمی وجود ندارد. نظریات پوزیتیویستی و پوپری برای علم پیشرفت می­دانند و می­گویند علم دارد به یک واقعیتی نزدیک می­شود اما کوهن می­گوید که شما همواره داخل یک پارادایم هستید. از یک پارادایم هم که بیرون می­آیید دوباره وارد یک پارادایم دیگر می­شود. شما جایی بیرون از پارادایم­ها نیستید که آنجا بایستید و بگویید این پارادایم بهتر از آن یکی پارادایم است. کوهن معتقد است پیشرفت علم یک واژه­ای است که شما به آن عادت کرده اید و یک نگاه تکاملی یعنی داروینی به علم می­دهد. هر پارادیم را نسبت به پارادیم قبلی بسنجیم ببینیم برای زندگی­مان به درد می­خورد یا نه. مناقشه بعدی ما در مورد این است که دانشمندان چگونه بین پارادایم جدید و قدیم یکی را انتخاب می­کنند که قدیمی را بگذاریم کنار و جدید را برگزینیم. کوهن می­گوید این انتخاب فقط بر اساس شواهد تجربی و استدلال­های منطقی نیست و عوامل روان شناختی و جامعه شناختی هم دخیل اند. بعد عقلانیت را زیر سؤال می­برد. در واقع کوهن جزء اولین کسانی است که به شدت عقلانیت را زیر سؤال می­برد. نظریه کوهن یک نقطه عطفی در کل این فرآیند فلسفه علم است که اصلاً جهت را عوض می­کند.

فایرابند و نقد روش

این تغیر جهت در فایرابند ادامه می­یابد. فایرابند در دانشگاه برکلی فیزیکدان است. او بیشتر حالت سلبی دارد و روش را به طور کلی نفی می­کند. حدود 90 درصد کتاب معروفش "برضد روش" در مورد گالیله است. در آن کتاب می­گوید: گالیله برای انجام کارهایش از هیچ روش واحدی نداشت. مثلاً در مورد افتادن سنگ می­گفت به استدلال هایم توجه کنید. در سیستم ارسطویی داریم که اگر زمین می­چرخد، وقتی من سنگ را رها می­کنم. به دلیل چرخش زمین، من جلو می­روم و سنگ پشت من می­افتد. در صورتی که سنگ پشت من نمی­افتد، دوباره کف دستم می­افتد. اما در مورد ماه، می­گفت در تلسکوپ نگاه کنید و به مشاهدات توجه کنید. یعنی از دو شیوه مختلف استفاده می­کرد. فایرابند در کتابش نشان می­دهد که این­ها تبلیغات است. فایرابند هم روش علمی را با کلی مثال تاریخی نقض می­کند و می­گوید دانشمندان روش علمی­ای به کار نمی­برند. هم منطق و هم عقلانیت را مورد مناقشه قرار می­دهد. یعنی کلاً همه را به هم می­ریزد و بعد می­گوید: علمی که شما می­گویید برتر است، هیچ برتری­ای نسبت به سایر معارف بشری ندارد. می­گوید: ما در قرن هفدهم خدا و کلیسا را کنار گذاشتیم. کار خوبی هم کردیم ولی مشکلمان این است که علم و نهادهای علمی را جای خدا گذاشتیم. ما باید از سیطره علم هم خلاص بشویم و یک جامعه­ی کاملاً آزاد داشته باشیم. نمی­خواهم بگویم این نظریه ها خوب هستند یا بد. میخواهم بگویم چند تا نظریه بزرگ فلسفه علم این­ها است. نظریات دیگری هم داریم واقع­گرایی، ساختارگرایی، بیزگرایی و ... . آنهایی که علاقه­مند هستند این نظریات را بخوانند و ببینند آیا می­توانند برایش فصل مشترک پیدا کنند و روش شناسی علم را تعریف کنند و به اصول علم برسند. از چه چیز این مکاتب می­خواهید برای ساختن یک تمدن جدید استفاده کنید؟ بعد از این­ها هم جامعه شناسی معرفت علمی مطرح می­شود که آنها هم یک سری نظریات جدید دارند. این مربوط به علوم طبیعی است.

لزوم تعیین جایگاه ابزارهای تمدن غربی در تمدن جدید

مقدم حیدری با بیان مثالی از فوکو در حوزه علوم انسانی به جمع بندی بحث خود پرداخت. فوکو به نمایش­های بزرگ یونان باستان و قرون وسطی اشاره می­کند و می­گوید در آن نمایش­ها همه می­نشستند و یک تئاتری بازی می­شد. «تاریخ تنبیه و مجازات» هم با شکنجه دامین شروع می­شود که همه مردم شهر ایستاده­اند و شاهد شکنجه کسی هستند که به طرف شاه سوء قصد کرده است. اما الان در سیستم مدرن همه چیز تحت مراقبت است. نداشتن حوزه­ی خصوصی در غرب خیلی خوب لمس می­شود. فوکو در جستجوی منشاء این به زندانی اشاره می­کند که جرمی بنتام در قرن هجدهم، طراحی کرد که در آن سلولها دور تا دور به صورت دایره­ای قرار گرفته اند و وسطش یک ستون دارد که بالای آن یک اتاقچه قرار گرفته مثل برج مراقبت و از آن جا می­توان همه سلولها را نگاه کرد. بنتام ایده این زندان را از برادرش که در روسیه بوده، می­گیرد. به نظرم ایده باید مربوط به کنیسه­های یهودی باشد. فوکو می­گوید ما در قرون وسطی اصلا زندان به مثابه معادل جرم نداشتیم و مجازات کسی که جرمی مرتکب می­شد یا شکنجه بود و یا اعدام. زندان به مثابه جرم وقتی آغاز شد که ما غربی­ها به این نتیجه رسیدیم که منافع اقتصادی داریم. بهتر است به جای این که آدم­ها را گردن بزنیم، آن ها را بازپروری می­کنیم و دوباره به فرآیند کار برگردانیم تا بتوانند به لحاظ اقتصادی کار کند. به همین دلیل زندان­ها را به این شکل ترتیب دادند تا بتوانند مراقبت کنند و این آدمها را تعلیم و تربیت بدهند، رام­شان کنند و بعد دوباره به جو اقتصادی برگردانند.

 مشکل دیگر ما هم این است که تاریخ و تمدن اسلامی­مان را خوب نمی­شناسیم. غربی­ها وقتی نظریه­پردازی می­کنند کارهای تک تک دانشمندان­شان را کاملاً بررسی کرده­اند. در حالی که ما هنوز همه­ی آثار ابن سینا را ترجمه نکرده­ایم و بعضی­هایشان هنوز خطی هستند.

دکتر معین زاده سخنران دیگر جلسه، بیان دیدگاه­های خود را با ارجاع به یک تجربه­ی تاریخی مغرب زمین آغاز کرد: این تجربه با این که در یکی از صنعتی­ترین کشورهای امروز غرب اتفاق افتاده ولی یک وجهه­ی آنتی وسترن (ضد غربی) دارد. به نظر من تأمل در این تجربه­ی تاریخی غرب می­تواند خیلی برای ما نکته آموز باشد.

شباهت وضعیت آلمان و ایران

معین زاده با بیان این که آلمان همواره در طول تاریخ داعیه جدایی و استقلال از بقیه اروپا را داشته است، به تأثیر لوتر، بافت اقتصادی-سیاسی­ و نسبت آن با امپراطوری روم اشاره کرد. آلمان قرن هجدهم فئودالی است و اقتصادش مبتنی بر کشاورزی است که­ در آن دوره شبیه روسیه و اروپای شرقی است. همین­ باعث شد که انسان آلمانی در اواخر قرن هجدهم و نوزدهم احساس عقب ماندگی بکند. در این حس عقب ماندگی، هم طلب رسیدن به فرانسه و انگلستان مهم است و هم حفظ ارزش­های خود. حتی در قرن هفدهم هم دغدغه­­ی فیلسوف نامداری مثل رایب نیتس همین عقب ماندگی است. رایب نیتس می­گوید: انسان آلمانی چیزهایی دارد که حتی اگر عقب بماند و بخواهد به آنها برسد، باید آن چیزها را حفظ کند. اتفاقاتی در نهاد تعلیم و تربیت آلمان افتاد که قابل تأمل است. اصطلاح "دانشگاه آلمانی" بارها در بین متفکرین­شان تکرار می­شود مثل دانشگاه بومی که ما می­گوییم. در زمان کانت، جدال دانشکده­ها مطرح بود. یعنی دانشگاه­های آلمان آن موقع دو تا دانشکده بزرگ داشتند: دانشکده علیا/ دانشکده سفلا. داشنگاه علیا شامل رشته­های پزشکی، حقوق و الهیات بود و دانشگاه سفلا شامل فلسفه. دلیلش هم این بود که فلسفه به درد تکنولوژی نمی­خورد. البته کشور آلمان در آن زمان حکومت واحد نداشت بلکه امیرنشین و دوک نشین بود. دانشگاه­ها به نیازهای این پرنس­نشین­های درباری جواب می­دادند. دربار پرنس­ها و دوک­ها هم نیازهای حقوقی مثل وکیل دعاوی، قاضی و یک سری مسائل پزشکی و همچنین چون این امیرزاده نشین­ها هر کدام به واریانت­هایی از مذهب پروتستان تعلق داشتند، آدم­هایی الهیاتی هم می­خواستند. همه حرف کانت در جدال دانشکده­ها این است که باید فلسفه از سفلا بودن بالا بیاید. دانشگاه آلمانی را او، فیشته، نیچه، هایدگر و ... بکار بردند. این بسیار جدی است که آنها احساس می­کردند دانشگاه­هاشان باید از بقیه دانشگاه­های اروپا جدا باشد. اتفاقی که افتاد چه بود؟ لازم است به چند مفهوم اشاره­ کنم. نهضت رمانتیک که قسمت آلمانی قضیه­اش را ما مورد توجه قرار می­دهیم. نهضتی است که در مقابل عقل گرایی متصعب تکنولوژیک اروپا دارد مقاومت می­کند. این عقل­گرایی تکنولوژیک انسان را به ماده و به اموری که کاملاً در تحت تصرف یک عقل حسابگر و جزئی است می­کاهد.

فرهیختگی (bildung) و علم (wissenschaft)

آلمانی­ها می­گویند: اولین کاری که در دانشگاه ها باید انجام شود، پرورش آدم است. جالب است این جمله دقیقاً از نوالیس بود که از بزرگان نسل اول رمانتیک­های آلمان بود. دانشگاهی باید قبل از این که یک تکنوکرات یا یک مهندس باشد، فرهیخته بوده و با فرهنگ آلمان آشنا باشد. تا درست رفتار کند و برای منافع مادی همه­ی شخصیت­اش را فدا نکند. همین ایده­ی bildung است که ادامه پیدا می­کند و در قرن نوزدهم به جایی می­رسد که ادموند هوسرل کتاب «بحران علوم اروپایی» را می­نویسد. من می­خواهم بگویم که احساس­های امروز ما، حتی در خود اروپا هم سابقه دارد. خصیصه تمام قرن نوزدهم و دهه­های اول قرن بیستم، مسئله بحران است که به صورت ایده وحدت علم مطرح شد. ایده وحدت علم به این معنا که آنها احساس می­کردند در علوم تشتت ایجاد شده. علوم هرکدام ساز خودشان را می­زنند. هر کسی فقط مطامع رشته خودش را در نظر دارد و آن کل­نگری­ای که ویژه یک انسان متفکر بود از علم رخت بربسته است. ایده wissenschaft در زبان آلمانی را به  scienceترجمه می­کنند ولی خود آلمانی­ها می­گویند که فراتر از  science است. یک مجموعه و کُل است که ارتباطی ساختاری با فرهنگ، تمدن و ... دارد و امری جدا نیست.

جایگاه پدیدارشناسی در تمدن جدید

معین زاده پدیدارشناسی را روشی ذاتاً دینی می­داند که از دل همین بحران زاده شده و این پتانسیل را دارد که به عنوان یک بدیل پیش کشیده شود. به نظر وی، ما در آغاز راهی هستیم که هنوز حتی پرسش­مان هم واضح نشده و فقط یک حس تنش و ناسازگاری داریم. حس می­کنیم که در جایگاه خودمان قرار نداریم و حرفهایی داریم که بهتر است دیگران بشنوند. با وجود این می­توان تصویر مبهمی از روشی که شاید بتوانیم پیش بگیریم، ارائه داد.

جلسه پس از پرسش و پاسخ در باب مسائل مطرح شده، به پایان رسید. 

برای ارسال نظرات از فرم پایین استفاده کنید.
مسئولیت نوشته ها به عهده نویسندگان آنهاست و نمایش آنها به معنی تایید نظرات آنها نیست.
نام :

پست الکترونیکی :

نظر شما :
خانه بیداری اسلامی
ویژه ها
اینفوگرافی
نشریات خانه بیداری اسلامی
خانه بیداری اسلامی
کتابخانه
خانه بیداری اسلامی
خانه بیداری اسلامی
سایت های وابسته