برای فهم افکار یک نظریه پرداز سیاسی، اولین سوال این است : مشکل او کدام است ؟ به نظر او چه چیزی خطر ناک، مفسد و مخرب است ؟ چه چیزی اورا بر انگیخته تا تعمق و تفکر ذهنی خود را به صورت یک نظریة سیاسی منسجم واساسی به رشته تحریر در آ ورد ؟ هدفش کدام است ؟ چه نارسایی و بی نظمی مشخص را میخواهد درمان کند؟1
شهید صدر بحران جهان معاصر را در سه سطح مورد بررسی و تحلیل قرار میدهد:
سطح کلان : مشکل بزرگ بشریت در طور تاریخ که در عرصه های مختلف زندگی انسانها بر کرة حاکی بروز و ظهور کرده است .سطح میانی : مشکل سیاسی و اجتماعی انسان معاصر که مهم ترین و بارزترین جنبه مشکل بشریت میباشد.سطح خرد: مشکل سیاسی و اجتماعی جهان اسلامی به عنوان بخشی از جامعه بشری که در نگاه اول، مورد نظر شهید صدر بوده و بیش از بخشهای دیگر امکان درمان مشکل را داراست.
بحران بزرگ تمدن بشری در طول تاریخ
انسانها و جوامع بشری از آغاز تاریخ تمدن خود تا به حال، با مشکلی دو بعدی مواجه و درگیر بوده اند:
الف: ولنگاری و سر درگمی و رها ساختن خود بر هر گونه تبعیت و وابستگی به تکیه گاه خود، که شهید صدر از آن به « الضیاع اللاانتمأ» تعبیر می کند.
ب: سر سپردگی انحرافی در اثر تشخیص نا درست مرکز وابستگی، با تبدیل واقعیات نسبی و متغیر و ناپایدار به حقایق مطلق و جاودان، که شهید صدر از آن به «الحاد و شرک» تعبیر میکند.بعد اول، موجب خروج انسان از چهار چوب وجودی جهان هستی و جدایی وی ا زمبدا ومقصدخودمی شود.2
لیکن گاه انسان در مسیر حرکت خود، نسبت به عوامل اطراف خود احساس نیاز کرده و به تدریج موقعیت نسبی و نا پایدار آنها را فراموش و در برابرشان احساس سر سپردگی میکند. در آنجاست که انسان از یک عامل مفید برای تامین نیازهای خود ،خداوندی مطلق ساخته و در مقابل آن به کرنش می افتد، و در نتیجه با بعد دوم مشکل مواجه میشود. در این مرحله، عامل مفید مزبور، خود به قیدی دست و پا گیر تبدیل شده وانسان را از حرکت تکاملی خود باز می دارد.3 این واقعیت تاریخی در دورانهای گذشته به صورت خدایان قومی و ملی که نشانگر تابعیت افراد به جامعه سیاسی اجتماعی خود ( قبیله ، دولت شهر یا امپراتوری بزرگ قدیم ) بود، ظهور و بروز کرده و دردنیای امروز، به صورت سر سپردگی به مظاهر تمدن جدید همچون :پیشرفت روز افزون علم ، نظامها و مکاتب مختلف سیاسی و اجتماعی و نهاد ها و موسسات مختلف مشاهده می شود.4
راه درمان جوامع بشری
ادیان الهی با قرار دادن انسان در جایگاه درست خود توانستهاند روابط حقیقی وی را برقرار و وابستگیهای پنداری را از میان بردارند . این عطای آسمانی همان ایمان به خداوند است که از یک سو انسان را به خداوند پیوند داده و با اعطای مقام خلافت بر زمین ، او را در مقابل پروردگار مسئولیت میبخشد. مسئولیت خلافت، موجب میشود که پیوند میان انسان با دو قطب ازل و ابد یعنی مبدئی که او را خلیفه ساخته و سر انجامی که خلافت برای او خواهد داشت ، برقرار گردد. در نتیجه در مسیری هدفدار به حرکت در آید از سویی دیگر ، ایمان به خداوند موجب تبدیل الهههای نسبی و متغیر به کمال مطلق و بی نهایت می شود. بدین ترتیب، دست ساخته های بر آمده از نیاز های بشری به الگویی جامع همه کمالات در بالا ترین حد آن و فاقد هرگونه نقص ولو کمترین حد آن بدل گشته، و در نتیجه، استمرار حرکت بشری تا بی نهایت تضمین میشود . این حرکت با مبارزه مستمر خود در برابر هر نقص از قبیل: جهل، ضعف، ظلم، فقرو ..... موجب تحقق سعادت بشر میشود.5
بحران سیاسی و اجتماعی جهان معاصر
جوامع بشری از دیر باز و از نخستین اجتماعات انسانی در باره نظام مطلوب سیاسی - اجتماعی اندیشه در راه تحقق آن دچار انواع بلایا و مشقتها شدهاند. انسانها در طول این مبارزه مستمر، همگی در صدد پاسخ به این سوال بوده اند : کدام نظام و سیستم اجتماعی به سود انسانها بوده وسعادت و رفاه آنان را تامین می کند؟
جهان معاصر این مشکل را بهتر احساس نموده و برای درمان آن به پا خاسته است؛ زیرا امروزه انسانها به خوبی فهمیده اند که مشکل مزبور ساخته دست خودشان است، و نظام سیاسی و اجتماعی همچون یک قانون طبیعی نیست که برای تحقق آن باید چشم به آسمان دوخت و چاره ای جز تسلیم و انتظار نداشت، و بدینترتیب روحیه یاس و نا امیدی به روحیه انقلابی و اصلاحطلبی بدل گشته است . از سوی دیگر، انسان معاصر مجموعهای هنگفت از دستاوردها و تجارب گذشتگان رابه همراه دارد . با این حال پیشرفتهای ناگهانی بشریت در قرون اخیر، موجب دشوارتر و پیچیده تر شدن اوضاع گشته است.6
ریشه یابی بحران
برای یافتن منشأ اصلی مشکل، باید با استقراء نظامهای مختلف سیاسی - اجتماعی به نقطة ضعف اساسی و مشترک میان آنها پی برد . لیکن از آنجا که اسلام ، وجودی مستقل اصیل فرای از وجود تک تک افراد برای جوامع قایل نیست؛7 بنا بر این ابتدا باید در سطح خرد به بررسی مشکل پرداخت، و سپس از آنجا به سطح کلان منتقل شد . انسانها همگی در فطرت و تکوین خود بر اساس حب ذات عمل میکنند.
این غریزه عام و شامل بر همه وجود انسان، هیچگاه قابل انفکاک از وی نبوده وهمه رفتارهای نیک و ناپسند وی بر همین اساس تفسیر میشوند . حب ذات به صورت حب لذایذ و بعضی از رنجها نمود عینی مییابند. در زیر مجموعه این غریزه ، استعداد ها، امکانات و امیال وگرایش های مختلف مادی و معنوی قرار دارند، که بر اساس میزان رشد و پرورش غریزه مزبور ، جهت گیریهای خاص خود را مییابند . از سوی دیگر، نوع، ساختار و بنیان غریزه حب ذات، متأثر از بینشها و معرفتهای ذهنی انسان است.
بنا بر این، اگر انسان با نگاهی مادی و محدود، به جهان اطراف خود بنگرد و بر همین اساس به تفسیر پدیده های هستی بپردازد ، طبیعی است که عقل جزوی او بر اساس فلسفه ای سود انگارانه بنا نهاده شود . در اینجا با مشکل عمده مواجه میشویم و آن عبارت است از چگونگی ایجاد تعادل و توازن میان منابع افراد با مصالح کلی جامعه که در بسیاری ازموارد بر خلاف منافع افراد است. حال اگر نگاهی استقرایی به نظامهای مختلف سیاسی و اجتماعی کرده و به تحلیل درستی از آنها دست یابیم ، خواهیم دید که همگی از یک بنیان مشترک رنج برده و می برند . این بنیان همان ماده گرایی و معنویت گریزی انسان بحران زده است.8
راههای حل مشکل
با توجه به تحلیل ریشه بحران، دو راه در مقابل جهانیان قابل تصور است:
اول: طبیعت انسانی با غریزه حب ذات از وی گرفته شده، و به جای آن طبیعتی ایثارگر و فدا کار نهاده شود این راه حل آرمانی، همان خواب خوش مارکسیسها بود که می پنداشتند انسان پدیده ای مکانیکی است و میتوان هر بخشی از آن را با بخشهای دیگر جایگزین کرد. آنان درصدد آن بودند که با لغو یکی از مظاهر حب ذات یعنی مالکیت فردی، بر آن غریزه طبیعی خط بطلان کشیده وانسانی دیگر گونه بیافرینند. غافل از آن که مالکیت فردی، خود پدیده ای معلول غریزه حب ذات است
دوم : رشد و توسعه بینش مادی انسان از جهان هستی و جهتدهی به غریزه حب ذات به نحوی که هر عملی برای جامعه و دیگران مستلزم لذتی بزرگ برای انسان باشد . اسلام توانست با ارائة بینشی جامع از جهان هستی و تزریق مفاهیم معنوی در متن جامعه ، تعارض موجود میان فرد و اجتماع را از میان برده و با درمان مرکز اصلی بحران ، سعادت و کرامت مادی و معنوی انسان را حفظ نماید.9
ابزارهای مورد نیاز برای تحقق نظام سیاسی مطلوب
برخی، تحقق نظام سیاسی مطلوب را به جبر تاریخ حواله داده، و معتقدند که سر انجام روزی انسان به این آرمان خواهد رسید و برخی دیگر از آن نا امید و مأیوس گشته و به وضع موجود رضایت داده اند، عده ای نیز معتقدند انسان با بررسی تجربه های دیگر اجتماعی، در طول تاریخ خواهد توانست نظام مطلوب را کشف و محقق سازد. پیش از بیان پاسخ نهایی، باید ابزارهای تحقق نظام مطلوب ، مورد تحلیل و بررسی قرار گیرند. برای شناخت این ابزار ها ابتدا باید میان دونوع از مصالح و منافع انسانی تفاوت قایل شد:
اول: مصالح و منافع طبیعی که از جهان طبیعت استخراج شده وبرای انسان از آن جهت که موجودی طبیعی است مفیدند همچون مواد غذایی و دارویی، منابع زیر زمینی و ....
دوم : مصالح و منافع اجتماعی که در اثر روابط انسانها با یکدیگر به دست آمده و نظام اجتماعی ، آنها را برای انسان از آن جهت که موجودی اجتماعی است، تضمین مینماید. همچون حقوق بازرگانی ، قوانین ازدواج...
برای تحقق مصالح طبیعی و اجتماعی، نیازمند دو عامل هستیم : شناخت آنها و انگیزه برای بدست آوردن آنها . انسان توانایی شناحت مصالح طبیعی و همچنین انگیزه کافی برای اکتساب آنها را داراست؛ لیکن در مورد مصالح اجتماعی، وضع تفاوت میکند؛ زیرا از یک سو شناخت نظامی اجتماعی که متکفل همه مصالح مزبور بوده و برهمه جوانب هستی و ابعاد انسانی شمول داشته باشد ، خارج از قدرت بشریت است . نظام اجتماعی مطلوب برای نشر تنظیم گردد به آن که خود به تنظیم آن بپردازد.
بر این اساس میتوان به ضرورت دین و نیاز انسان به پیامبران برای تعیین و تحقق مصالح حقیقی جامعه بشری پی برد. از سویی دیگر، انسان در بسیاری از موارد ، انگیزه کافی برای شناخت و تحقق مصالح اجتماعی را دارا نیست؛ زیرا مصالح اجتماعی همواره هماهنگ با منافع شخصی افراد نبوده و گاه در تضاد با آنهاست . بنا بر این انسان نیازمند انگیزه برای تحقق مصالح اجتماعی ناهماهنگ با منافع شخصی اوست.10
راه دستیابی به ابزار های تحقق نظام مطلوب
چه کسی یا چه چیزی مینواند شناحت دقیق و درست از نظام مطلوب و انگیزه کافی برای تحقق آن را فراهم آورد ؟ برای این پرسش چند پاسخ داده شده است:
اول : علم. از آنجا که دانش بشری در قرون اخیر به طرز شگفتانگیزی تکامل یافته، و از سویی دیگر، نیازهای بشری، پدیده هایی واقعی و قابل اندازه گیری تجربی بوده، و روش بر آوردن آنها نیز با منطق علمی قابل شناخت است، بنابراین علوم تجربی ( طبیعی و انسانی) میتواند نظام مطلوب را برای بشریت ترسیم کنند؛ به خصوص آن که اروپاییان توانستند با کنار زدن دین و اخلاق، بر اساس دانشهای خود، به نظام مطلوب دست یابند.
برای بررسی و تحلیل این پندار و ابتدا باید دانست که نظام سیاسی و اجتماعی غربی، محصول پیشرفت علمی آن تمدن نیست؛ بلکه نتیجة مکاتب مختلف فلسفی واجتماعی است که پس از رنسانس در آن دیار سر بر آورد.
بنابراین، باید میان بعد علمی تمدن غرب و بعد اجتماعی آن تفاوت قائل شد گرچه آن دو بعد بر یکدیگر تأثیرگذار هستند. نکته دیگر آنکه میان تجارب طبیعی و تجارب بشر، در یکی امکان پیشرفت او در دیگری استنتاج کرد . این تفاوتها عبارتند از:
1 - دانشمند علوم تجربی می تواند یک حادثه طبیعی را با همه ابعاد آن مورد آزمایش قرار دهد و نتایج آن را مشاهده نماید در جایی که اندیشمند علوم اجتماعی هیچ گاه نمیتواند یک پدیده انسان و اجتماعی را با همه ابعاد آن آزمایش کرده و نتایج مختلف را مشاهد نماید؛ زیرا این پدیدهها معمولا نیازمند یک دوره تاریخی بوده ودر دراز مدت نتایج مختلف خود را بر جا میگذارد همچنین عوامل تأثیرگذار بر این پدیده ها به ندرت قابل استقصا و کنترل هستند.
2 - درمطالعه امور طبیعی به ندرت انگیزه و عاملی درونی در پژوهشگر یافت میشود که مانع شناخت واقعی باشد؛ لیکن در مطالعه امور اجتماعی، معمولاً محقق تحت تاثیر بینشها و گرایشها و پیش فرضها و غرایز و امیال مختلف خود است لذا هیچ گاه نمیتوان به مصونیتی در حد مطالعات طبیعی دست یافت.
3 - انسان در مصالح طبیعی از انگیزهای کافی برای شناخت و تحقیق آنها برخوردار است؛ لیکن در خصوص مصالح اجتماعی، همواره انگیزه کافی برای شناخت و تحقق آنها را ندارد.
4 - آن دسته از نظام ها ی اجتماعی که دستاورد بشریت هستند، همواره نمود تواناییها و درجه روحی و کمال نفسانی پدید آورندگان آنها میباشد. بنا بر این هیچ گاه نمیتوانند مصالح ابدی و جاودان انسانها را در نظر گرفته و امکان تکامل بیشتر را فراهم آورند . به عبارت دیگر، نظامهای بشری تنها از جنبه واقع گرایی، آن هم در حد ناقص برخوردارند و همواره از سعادت و تکامل بشریت غافلند؛ زیرا انسان را بریده از گذشته و آینده اش مورد بررسی قرار میدهند . بنابراین، علم نمیتواند در عرصه جامعه، همچون عرصه طبیعیات به یک نظام متکفل مصالح اجتماعی پی برده و امکان تحقق آن را فراهم آورد.
دوم: فلسفه. برخی معتقدند که عقل و خرد انسانها توانایی ارائة مکاتب و نظامهای مختلف را برای بشریت داراست . این درحالی است که شناخت کامل انسان و جهان اطراف او باهمه ابعاد و جوانب مختلف آن، از قدرت بشر خارج بوده، و همچنین فراهم آودن انگیزه کافی برای تحقق نظام مطلوب، به حوزة دانشهای فلسفی مربوط نمیشود.
سوم : دولت. دستگاه حکومت توانایی تحقق نظام مطلوب را داراست؛ زیرا از قدرت و سلطه برخوردار بوده ولذا میتواند به خوبی میان مردم مصالح فردی و اجتماعی تعادل بر قرار کند. این راه حل نیز درست به نظر نمیرسد. زیرا دولت خود، نهادی بر آمده از بطن جامعه است؛ پس مشکل مزبور با ابعاد مختلف آن گریبان گیر دولت نیز هست.
چهارم: دین، تنها راه حل ممکن برای دست یابی به نظام مطلوب، توسط ادیان آسمانی بیان شده است . دین با تغییر بینش انسان از هستی و پیوند دادن اخلاق با عریزه حب ذات، توانسته میان فرد و جامعه تعادل برقرار کند. اسلام با ایجاد هماهنگی میان عامل فطری و عامل اخلاقی، توانسته سعادت و رفاه و عدالت را برای بشریت تأمین نماید . اسلام تعریفی جدید از لذت، سود و رنج و زیان ارائه داده، در نتیجه انگیزه های غریزی را در خدمت مصالح عمومی بسیج کرده است11 . بنا بر این، فطرت بشری از یک سو در اثر غریزه حب ذات موجب پیدایش مشکل شده، و از سویی دیگر با احساس نیاز به دین، راه حل مشکل را در اختیار قرار میدهد، و بدین ترتیب وظیفه خود را در پروسة هدایت انسانها به خوبی ایفا میکند.12
پاسخ های موجود به مشکل نظام سیاسی
جهان امروز در قرن بیستم با سه شکل از نظام سیاسی مواجه بود :
اول : دموکراسی سرمایهداری که توانسته گونه هایی از ظلم و بی عدالتی را از حیات اقتصادی، و دیکتاتوری را از حیات سیاسی، و جمود و تحجر را از حیات دینی و فکری برچیند، و نظام خود را بر اساس فرد گرایی و مصلحت سنجی و آزادی های سیاسی و اقتصادی و فکری فردی بنا نهد13 . لیکن با این حال در حصول به اساسی ترین اصل خود یعنی آزادی حقیقی انسان ناکام مانده، و نتوانسته میان منافع مختلف فردی و اجتماعی تعادل لازم را برقرار کند. بنا بر این به دلیل تکیه بر مفاهیم مادی صرف، محکوم به شکست و فرو پاشی است . تکیه این مکتب بر معیارهای مادی صرف، توانایی آن در ارائه سیستم اجتماعی و سیاسی مطلوب و به طور کلی تهی شدن تمدن انسانی ازمعنویت، اخلاق، خلأ فکری و روحی بشر، موجب بحرانی اساسی شده که طلایه آن در عرصه فکر و اندیشه احساس شده و در اجتماع و سیاست نمایان خواهد شد. این بحران موجب سرشکستگی، از خود بیگانگی، سرگردانی و ناامنی انسان معاصر شده است.14 دلیلی که برژینسکی در خصوص علت شکست کمونیسم بیان میکند، در مورد غرب نیز صادق است کمونیسم منادی نوعی عصیان اخلاقی بود؛ زیرا ارزشها پایداری معنوی را طرد میکرد و اخلاقیات را به سطح ابزار سیاستها تنزل میداد و موفقیتهای خود را کاملا بر عملکرد مادی متکی می ساخت . کمونیسم از آن رو کامیاب نشد که نسبت به طبیعت خلاق انسان و به ویژه ماهیت اصلی بشر قضاوت نادرستی داشت، و در عین متلاشی ساختن روح انسان، نتوانست استعدادهای درونی او را مهار کند.15
دوم : سوسیالیست و کمونیسم که شکست آن در عرصه اجتماع به اثبات رسید .
نظام اسلامی که هنوز به طور کامل تحقق عینی نیافته، و برای تحقق نیازمند ایجاد بینشی سیاسی، اجتماعی بر اساس مفاهیم اسلامی می باشد، بینشی است که رضایت الهی را به عنوان تنها مقیاس و معیار برای رفتارهای مختلف بشر تعیین مینماید. این بینش سیاسی، یک نگاه شکلی و صوری نیست؛ بلکه دیدگاهی فلسفی، اجتماعی سیاسی، اقتصادی و اخلاقی به جهان هستی میباشد. اسلام از یک سو با اعطای فهم معنوی از هستی و تبدیل مصالح اجتماعی به منافع فردی در دیدگاه افراد، و از سوی دیگر با تربیت اخلاقی انسانها و باروری عواطف و احساسات الهی در نهادشان، به دنبال تحقق این بینش بوده است. 16
مشکل سیاسی و اجتماعی جهان اسلام
جهان اسلام هنگامی که چشم خود را به روی تمدن غرب گشود و پیشرفت علمی و رهبری فکری آن را دید، به جای بازگشت به تمدن اصیل اسلامی، خود را در ضمن چار چوب اقتصادی سنتی غرب برای تقسیم جهان دید. جهان اسلام در این چارچوب اقتصادی، عقب مانده به شمار میرفت و در نتیجه مجبور به پیروی و تبعیت از جهان غرب بود . این پیروی در سه مرحله اتفاق افتاد:
اول : تبعیت سیاسی که در شکل استعمار قیومیت و دخالت مستقیم در هیئت حاکمه کشور های اسلامی اتفاق افتاد.
دوم: تبعیت اقتصادی به خصوص پس از استقلال سیاسی کشور های اسلامی نمودار گشت.
سوم : تبعیت روشی و متدولوژیک که پس از بیداری مسلمانان و شناخت مشکلات وضعف نظامهای اجتماعی خود به فکر تطبیق نظامهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی غرب در کشور های خود شدند . 17
از دیدگاه شهید صدر، نظامهای غربی به دلایل ذیل قابل تطبیق در جوامع اسلامی نیستند:
الف: الگو های مزبور با اسلام مخالف و ناسازگار است.
ب: الگوهای پیشنهادی غرب بر اساس مصالح و منافع جهان غرب تدوین شده و در آنها به منافع پایدار جهان اسلام توجه نشده است.
ج: مبانی فکری الگوهای غرب بر مبنای مادیگری و تجربه گرایی صرف بوده و عاری از معنویت و اخلاق است.
د: الگوها وسیستمهای غرب با ارزشهای فرهنگی، ملی وتاریخی جوامع اسلامی هماهنگ نیست.18
امروز امت اسلامی با گذر از تجارب مشقت بار گذشته، افق جدیدی به روی خود گشوده و به خصوص پس از ظهور انقلاب اسلامی در ایران، نسبت به تحقق نظام اسلامی امیدوار تر شده است. اکنون جهان اسلام به خوبی پی برده که چهار چوب مناسب برای مبارزه با عقب ماندگی و تحقق توسعه همه جانبه، تنها با پیروی از رسالت آسمانی اسلام حاصل میشود.19
جوامع اسلامی برای حرکت در مسیر تکامل، نیازمند امور ذیل هستند:
اول: شناخت صحیح و دقیق مکتب اسلام و اصلاح موضع گیری افراد و جامعه در برابر اسلام تقویت ایمان به آن؛
دوم : خود آگاهی، شعور و دستیابی به هویت فرهنگی ـ سیاسی؛
سوم : انقلاب و دگر گونی فردی (جهاد اکبر) و اجتماعی ( جهاد اصغر) که با سه عامل ارادة قوی و محو ترس، امید به آینده و نفی یاس و روحیه ایثار و اخلاق تضحیه به دست می آید.20
پی نوشتها:
1.توماس اسپریگنز،فهم نظره های سیاسی ،فرهنگ رجایی،انتشارات آگاه 1354،تهران،ص 62-63
10 .سید محمد باقر صدر ، اقتصادنا ، مجمع علمی ، 1408ق ، تهران ، ص 317-322
11.برای نمونه نک :‹ فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال دره شرا یره ›زلزال 7-8 ‹ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل هم احیاء عند ربهم یرزقون› آل عمران 169 ‹اولئک الذین الشتروا ضلالة بالهدی فما ربحت تجارتهم و ما کانو مهتدین› بقره 16 ‹ماعندکم ینفد و ما عند الله باق › نحل 96 ‹ من عمل صالحآ من ذکر و انثی و هو مؤمن فلنحیینه حوة طیبه و لنجزینهم اجرهم باحسن و ما کانو یعلمون › نحل 97
17 . سید محمد باقر صدر – اقتصادنا – ص8 تا 11
19 . سید محمد باقر صدر ، اتصادنا ، ص 7و 8