مقدمه:
تمدن اسلامي دورانهاي متفاوتي را پشت سر نهاده است. صرف نظر از اين که اين ادوار چگونه و بر چه اساسي تقسيم شود، مسلم است که نبايد با ادوار تمدن غربي مقايسه و زمانبندي و موجود در مراحل مختلف تمدن غربي، از دوران روم تا قرون ميانه و عصر جديد، بر ادوار تمدن اسلامي تحميل شود.
آنچه در اينجا ارائه شده تنها «نگاهي» به ادوار تمدن اسلامي است، نوعي تقسيمبندي که با شرايط تاريخي موجود در جهان اسلام طي چهارده قرن، طبيعي به نظر ميرسد. ميتوان در باره هر يک از اين ادوار، بيش از اين سخن گفت و در ضمن اگر ميان شرق و غرب دنياي اسلام تفاوتي هست، آشکار کرد.
در پايان بحث، روي الگو صفوي تأکيد خاصي صورت گرفته است. اگر قرار باشد، تمدن اسلامي جديد دستکم بخشي از آن، در حوزه ايران شکل بگيرد، در عين حال که نياز به نوعي همگرايي با جهان اسلام دارد، ميتواند روي الگوي صفوي تکيه شود. در اين باره در ادامه توضيحاتي آمده است.
الف: دوران شکل گيري و نضج تمدن اسلامي (قرن اول و دوم هجري / هفتم و هشتم ميلادي)
از زماني که دولتي در يک محيط بدوي تشکيل ميشود تا روزگاري که تمدني پديد آيد، بسا ممکن است سه تا ده قرن به طول بينجامد؛ زيرا تمدن امري نيست که در يک قرن و دو قرن پديد آيد. البته ممکن است شکوفايي آن در دو قرن آشکار شود، اما پيش زمينههاي آن به يک حرکت تدريجي در طي چند قرن نيازمند است.
در تمدن اسلامي، دولت از زمان رسول خدا (ص) در مدينه تشکيل شد. فتوحات سبب گسترش اين دولت به حوزه وسيعي گرديد، حوزههايي که خود لايههاي تمدني کهني داشت. اين لايهها در برخورد با اسلام و با تفسيرهاي جديد خود را در زندگي تمدني بشر آشکار کرد. يک قرن و نيم طول کشيد تا پديدهاي به نام «کتاب» فراهم آيد. يکي دو قرن بعد از آن بود که طبقهبندي علوم به جد مطرح شد و رشتههاي علمي با پيشرفتهايي که پديد آمد، به تدريج تفکيک شدند. به طور کلي بايد دو قرن اول و دوم را دوران زمينهسازي و نضجگيري تمدن اسلامي بدانيم. دوراني که البته تمدن دارد اما تمدني ميان عصر بدوي و عصر شهرنشيني پيشرفته، که در قرن سوم پديد ميآيد.
ب: دوران حرکت و پيشرفت (قرن سوم هجري/ نهم ميلادى)
دوران حرکت و پيشرفت از زماني آغاز شد که اقوام مختلف موجود در تمدن اسلامي، از شوک ناشي از فتوحات و بينظمي اجتماعي حاصل از آن فارغ شدند و نظمي نوين در جهان اسلام را تجربه کردند. اين نظم نوين، نوعي همسانسازي ميان اقوام مختلف بود که با آموزههاي ديني و اخلاقي و انساني جديد و در پرتو تعاليم اسلام، فراهم آمده بود و بر اساس آن همه اين اقوام احساس مشترکي داشتند. بسياري از اقوام، آيينهاي کهن خود را کنار گذاشتند و داخل در اسلام شدند؛ حتي اقليتهاي مذهبي مانند يهود و نصارا نيز خود را با نظم و نظام جديد تطبيق دادند و در آن مشارکت کردند. تا اينجا مسلمانان داشتهاي خود را ارزيابي کرده و دريافته بودند که در کجاي تمدن اسلامي ايستادهاند. اکنون بايد حرکت را آغاز ميکردند. اين که يکباره زمان مأمون عباسي، در بيست سال نخست قرن سوم هجري، حرکت ترجمه متون علمي از ساير زبانها به زبان عربي اوج ميگيرد، نشانه همين حرکت است. البته آن زمان، نتيجه اين ترجمهها و نفع و ضرر آن براي تمدن اسلامي قابل پيش بيني نبود؛ مهم اين بود که حرکت آغاز گشته بود و مخالفتها ديگر نميتوانست چرخه تمدن اسلامي را متوقف سازد. ظهور يک فيلسوف جدي در اين دوره، يعني يعقوببن اسحاق کندي (متوفي حدود 60ق.)، نشان از آن دارد که جامعه اسلامي دريافته است که بايد بينديشد و براي آينده طرح جديدي داشته باشد. بيشتر ترجمههايي که از يوناني و سرياني به زبان عربي صورت گرفته محصول همين دوره است.
ج: دوران اوج تمدن اسلامي (قرن چهارم تا اوائل هفتم / دهم - سيزدهم)
تمام سه قرن اول هجري زمينه براي ظهور تمدن اسلامي در قرن چهارم و پنجم بود. دوراني که عالم اسلام بهترين دوران خود را، به رغم جنگهاي داخلي و خارجي و به خصوص جنگهاي صليبي، سپري کرد. اگر ظهور تمدن اسلامي يا بخشي از آن را در بخش تاريخ علم بدانيم، بهترين آثار علمي دنياي اسلام در هر زمينه در اين دو قرن پديد آمد. ظهور برترين چهرههاي علمي جهان اسلام مانند ابنسينا و بيروني و جز آن دو، نوشته شدن بهترين آثار اسلامي در زمينههاي مختلف ديني، فلسفي، پزشکي، رياضي، نجومي، جغرافي و تاريخ و بسياري از رشتههاي علمي ديگر، در اين دو قرن بود. البته بدون سه قرن پيش از آن چنين تولدي ناممکن بود. در واقع تمدن اسلامي سيصد سال دوران بارداري را طي کرد و همزمان با ظهور يکي از معقولترين سلسلههاي اسلامي، يعني آل بويه، مولود خود را به دنيا آورد و دنيا را خيره کرد.
آنچه در اين تمدن چشمگير است و اساساً نمودار رشد همه جانبه آن، اين است که در تمامي بخشهاي علمي و اقتصادي، اين پيشرفت به چشم ميخورد. استوارترين متنهاي علمي و فلسفي در اين دوره پديد ميآيد و گستردهترين سازمان اجتماعي و سياسي در همين عصر ظهور ميکند.
مرکز ثقل اين تمدن شهر بغداد است است؛ در شرق نيز، شهرهاي ري، اصفهان، نيشابور، خوارزم، بخارا، سمرقند و نيز در غرب تمدن ايراني اسلام، همدان ميدرخشند. در غرب اسلامي از شام تا قاهره و از آنجا تا مغرب و اندلس، همه به موازات هم و در عين حال در يک دايره و با وحدتي بسيار جدي، راه پيشرفت را در پيش دارند. در همين دوره است که جهانگردان مسلمان کساني مانند مقدسي، اصطخري، ناصر خسرو و بسياري ديگر گزارشهايي درباره جهان اسلام ارائه ميدهند.
اواخر قرن ششم و سپس اوائل قرن هفتم است که به آرامي نشانههاي رکود پديدار ميشود.
د: دوران توقف و رکود (قرن هفتم – دهم/سيزدهم – شانزدهم)
جنگهاي داخلي، ظهور تصوف و عدم باز شدن درهاي تازه ترقي علمي به روي مسلمانان، سبب درجا زدن آنان شد. خراسان که يکي از مراکز مهم تغذيه تمدن اسلامي بود در دوره غُزها نابود شد. غُزها، در ميانه قرن ششم و در اواخر دوران سنجر سلجوقي، به خراسان يورش بردند، مرو و طوس و نيشابور و خوارزم و نسا و بسياري از شهرهاي ديگر را ويران و علم و تمدن خراسان را نابود کردند.
خوارزمشاهيان نيز که پس از سلجوقيان به قدرت رسيدند، دولت بادوامي نبودند؛ اختلافات مذهبي هم عاملي مؤثر براي ايجاد افتراق و انشقاق در جهان اسلام بود. اختلافات دامنهدار دستگاه خلافت عباسي و دولت فاطميان نيز، شقاقي در غرب و شرق تمدن اسلامي ايجاد کرده بود. مجموعه اين عوامل دنياي اسلام را دچار رکود کرد. به طوري که در آستانه قدرت يافتن مغولان، دنياي اسلام دوران ضعيفي را پشت سر مي گذاشت. البته اين ضعف وقتي خود را نشان داد که اين بار نه گروهي مانند سلجوقيان که خود داعيه اسلام داشتند، بلکه مغولان که بتپرست بودند به سرزمينهاي اسلامي يورش بردند. با اين حال، به نظر ميرسد براي توقف دنياي اسلام بايد از عوامل ذهني بيشتر سخن گفت تا عوامل عيني. اين عوامل ذهني به نوع تلقي مسلمانان از علم، به روش پژوهش و تحقيق و تحليل نوع تماسشان با طبيعت بازميگردد.با حمله مغول بقاياي تمدن اسلامي رو به ويراني نهاد.
يکي از مهمترين عوامل ذهني ـ روحي جو نشأتگرفته از شکست مسلمانان توسط مغولان بود. مسلمانان هيچ گاه چنين شکستي را با اين وسعت تجربه نکرده بودند. تصور غالب اهل تسنن آن بود که هيچ گاه خلافت عباسي از ميان نخواهد رفت. اما اکنون خليفه عباسي کشته شده بود و اتفاق خاصي هم نيفتاده بود.در دوره ايلخانان، شرق اسلامي در انحصار دولتي بود که نيمي از عمر هشتاد ساله خود را در کفر به سر برده بود؛ گرچه وزيران و دبيرانش مسلمان بودند. در اين دوره بسياري از دانشمندان به غرب اسلامي گريختند و هر چند در آنجا هم تحول علمي مهمي پديد نيامد، اما وضعيت گذشته امتداد يافت. با انحلال دولت ايلخاني، ايران براي مدتي به صورت ملوکالطوايف درآمد. سومين ضربه اساسي را تيمور به شرق اسلامي زد. بازماندگان تيمور که اهل علم و دانش بودند خراسان را تا اندازهاي احيا کردند؛ اما زنده کردن اين مرده کار بسيار دشواري بود. در اين دوره علم و تمدن اسلامي در حدي ثابت و بدون يک تحول بنيادين در حوزه قدرت مماليک در مصر و شام باقي ماند. دولت مماليک با همه تزلزل و تذبذبي که داشت، توانست بخشي از ميراث تمدن اسلامي را در آن نواحي حفظ کند. در اين دوره حساس، مهمترين مرکز تمدني غرب دور اسلامي، يعني اندلس، از دست رفته بود و بخشهاي مغرب و تونس و الجزاير هم هيچ گونه پويايي نداشتند و تنها به صورت سنتي به حيات خود ادامه ميدادند.
هـ: دوران تجديد (دهم تا دوازدهم / شانزدهم - هيجدهم)
عصر عثماني و صفوي را از يک طرف و ظهور و دوام دولت مغولي هند را در دهلي از طرف ديگر، ميتوان آغاز يک تجديد به شمار آورد. اندکي از اين تجديد حيات مربوط به دوره اخير تيموري در هرات بود که بقاياي آن به دولت صفوي و عثماني انتقال يافت. اين که در اين دوره يکباره سه دولت اسلامي يکباره قد برافراشتند بايد براي أن يک عامل فرامنطقه اي جستجو کرد.صفويان بر مبناي عقيده تشيع و عثماني بر مبناي عقيده تسنن حرکت تازهاي را شروع کردند. آثاري که عثمانيها در مناطق تحت سلطه خود پديد آوردند، نشانههايي از تجديد را در خود دارد، گرچه اساس حکومت عثماني به دليل پيشينه ضعيفي که در تمدن شهري و مدنيت داشتند، نميتوانست يک موتور محرکه براي يک تمدن فراگير باشد. با اين حال نبايد از حق گذشت که دولت عثماني در بخش تمدني حرکت نويني را آغاز کرد.
دولت صفوي هم در ايران حرکت تجديدگرايانهاي را آغاز کرد. صورت هنري اين تمدن بيش از وجوه ديگر آن آشکار است. اما برآمدن فيلسوفان برجسته، منجمان و رياضيدانان و همين طور خلق آثار برجستهاي در علوم پزشکي، و نيز علوم انساني همه حکايت از اين حرکت تجديدگرايانه در تمدن اسلامي در قالب شيعي آن دارد. اين امر محصول امنيتي بود که دولت صفوي پديد آورد و زماني که امنيت ياد شده از ميان رفت و دولت صفوي ساقط شد، اين حرکت تجديدگرايانه هم متوقف گرديد.
و: دوران انحطاط (قرن سيزدهم و چهاردهم / نوزدهم تا بيستم)
دور جديد انحطاط در تمدن اسلامي با تضعيف و نابودي دولت عثماني و صفوي ـ قاجاري و نيز دولت مغولي هند همراه بود. اين بار دشمن تازه و مدعي نيرومندي وارد ميدان شده بود که ديگر امکان يک استمرار و درجازدن هم ممکن نبود. بايد هويت و روح به طور کامل از دست ميرفت تا جسم سالم بماند. ديگر امکان تمسک به گذشته نبود. پس از مقاومتهاي اوليه، در نهايت مسلمانان شروع به هضم دشمن مهاجم کردند. مسلمانان ايراني و غير ايراني در قرن سيزدهم هجري، گرفتار تحولي اساسي شدند. رسوخ تمدن غرب، سبب از هم گسيختگي در تمدن اسلامي شد که پديد آمدن نسل جديد و قديم يکي از عوارض بسيار مهم آن بود.
پرسشهايي که جهان اسلام درباره عقب ماندگي خود مطرح کرد، همه پاسخهاي غربي پيدا کرد و اين خود آغاز انحطاط ديگري بود. انحطاط هم مطابق با معيارهاي جديد تعريف شد. جهان اسلام، هم از لحاظ سنتي دورههاي آرماني خود را کنار گذاشته و به عبارتي پشت سر گذاشته بود و هم در دنياي جديد موقعيتي نداشت.
ز: انقلاب اسلامي ايران، عصر بازگشت
دامنه تلاش براي بازگشت به عصر شکوهمند تمدن اسلامي، به بيش از 150 سال ميرسد، براي اين بازگشت تئوريهاي مختلفي ارائه شد. ابتدا تصور بر آن بود که بايد در برابر تعديهاي غرب مقاومت کرد. در ايران، آغاز سياست تحريم متعلق به آن دوره است. بعد از آن فکر اصلاح سيستم سياسي پيش آمد و چون الگويي وجود نداشت، مشروطه از راه رسيد. اين بار تئوريها براساس يکرنگي با بيگانگان شکل گرفت و همه چيز رنگآميزي شد. کم نبودند متدينيني که براي بازگشت، روي اين اصول تکيه ميکردند. افراط در تجدد گرايي ظاهري، نفي خود را در خود پديد آورد و ما را متوجه پديده «غرب زدگي» کرد و بازگشتي ديگر آغاز شد. در جستوجوي الگويي دروني، سياست بازتعريف شد. اين بازگشت به انقلاب اسلامي منجر شد. در انقلاب اسلامي، همزمان با شکلگيري تئوريهاي سياسي مستقل، بازگشت به اصول و آرمانهاي گذشته هم رخ نمود. حس بازگشت به عصر تمدن اسلامي، مي تواند رنگ غالب بر حرکت جمعي امت اسلامي باشد؛ زيرا در اين دوره نه تنها ايران، بلکه جهان اسلام در صحنه سياست جهاني حضوري جديتر يافت.
ح: صفويه: الگويي براي تمدن اسلامي - ايراني
يکي از دورههاي تاريخي مهم در تاريخ ايران، دوره صفوي است که از جهاتي قابل مقايسه با دوره سلجوقي است. اين مقايسه بيشتر به جهت قوّت بنيادهاي علمي و تمدني است که در هر دو دوره ياد شده در ايران صورت گرفت. نشانه آن باقي ماندن آثار تاريخي و علمي جاودانه از هر دو دوره است. البته اين دو دوره تفاوتهايي با يکديگر دارد؛ اما جالب است که بدانيم که در هر دو دوره صرف نظر از اين که چه کسي حکومت ميکرد، کار در دست دبيران و دانشمنداني بود که با فرهنگ شرقي ايراني در گستره وسيع آن از ماوراءالنهر تا عراق تربيت شده بودند. تفاوت اصلي اين دو دوره در اين است که در عصر سلجوقي، دنياي اسلام تا حد زيادي يکپارچه و تفکيک شرق و غرب از آن ناممکن بود؛ پيشرفتهاي مصر در غرب تمدن اسلامي، به همان ميزان پيشرفت در ايران بود.
با حمله مغول به شرق، اين بخش از جهان اسلام از بخشهاي ديگر جدا شد. به نظر ميرسد شرق در اثر حملات مداوم ترکان و مغولان به مقدار زيادي سرمايههاي علمي خود را از کف داد. کتابخانهها ويران شد، مدارس نابود گرديد و ديگر اثري از برپايي مدارس و مساجد استوار ديده نميشود.
گسيختگي در شرق اسلامي از دو جهت بود: يکي در عرض به طوري که شرق اسلامي از غرب اسلامي به مرکزيت شام و مصر از يکديگر جدا گرديد. ديگري در طول به طوري که فاصلهاي ميان قرن پنجم ـ ششم هجري تا قرن دهم روي داد و درّه اي عميق ميان عصر درخشش تمدن اسلامي و دوره اخير پديد آمد. سه قرن، ايران، در خمودي و خاموشي بود و تحرک جدي تنها در دوره صفوي پديد آمد.
اين گسيختگي طولي و عرضي، شرق اسلامي را بسيار عقب انداخت، زيرا نه تنها توليدات علمي و خلاقيت نداشت بلکه از داشتهاي گذشته خود هم بيبهره مانده بود. فرقههاي اسلامي در ايران اين دوره اعم از شيعه و سني در عرصه جامعه چندان فعال نبودند. نه فقه منظمي بود و نه فقيهاني که سمبل نظام دنياداري در بخش حکومت اسلامي باشند.
مقايسه اين دوره از تاريخ ايران با دورههاي پيشين، نشان ميدهد که فقه اهميت خود را از دست داده بود؛ در حالي که فقه به لحاظ اجتماعي، پايه و اساس نظم و انضباط اجتماعي بر مبناي دين است. در جامعه ايراني که اکثريت آن سني بودند، به دليل رسوخ تصوف، فقه حضور نداشت و هيچ اثر فقهي قابل توجهي در اين دوره در ايران توليد نشد. اين در حالي است که فقهاي سني قرون سوم تا پنجم، عمدتاً ايراني بودند. در همين دوره شام و مصر، فقهي منسجم و قوي دارد. گرچه همانجا هم تصوف، رخنه هاي شگفتي در آن جامعه پديد آورد و تحرک را از آنها سلب کرد. اين مسأله در شرق بيداد مي کرد.
تشکيل دولت صفوي در سال 907 هجري، قدم بسيار مهمي در ايجاد تحرک و پويايي تمدن اسلامي در بخش ايراني و شرقي آن است. الگوي که در اينجا انتخاب مي شود، برگرفته از ميراثي است ميان هرات و تبريز تا اصفهان و شيراز. مکتبهايي که در بخشهاي علمي و هنري و فلسفي در اين دوره در ايران پديد ميآيد متکي به ميراث گذشته در محدوده شهرهايي است که ذکرشان رفت. يک پرسش مهم اين است که ميان برپايي دولت صفوي و برآمدن مجدد تمدن شرقي ايراني چه ارتباطي وجود دارد؟ اين پرسش را از زاويه ديگري هم ميتوان مطرح کرد و آن اين که دولت صفوي چه اقداماتي انجام داد که توانست متفاوت با گذشته، روند رشد زندگي اجتماعي و تمدني مردم را در اين خطه از سقوط به سمت صعود بکشاند؟
يک نکته را نبايد فراموش کرد و آن اين است که همزمان در سه نقطه از جهان اسلام يک حرکت تمدني رو به رشد ايجاد شد. استانبول، تبريز و اصفهان، و دهلي. آيا ميان اين سه جنبش فکري ارتباطي وجود داشت؟پاسخ به اين پرسشها براي نويسنده اين سطور دشوار است. مسلماً نميتواند اين سه جنبش بدون ارتباط و پيوند با يکديگر باشد. مهم آن است که جهان اسلام وارد مدار جديدي شده، حرکت نويني را آغاز کرده و حس مشترکي در سراسر آن پديد آمده است. اما دشواريها فراوان و عوامل انحطاط همچنان پايدار هستند.وجود يک دولت با ثبات، ارتش قوي، امنيت اجتماعي، شرايط امکان بهرهوري از ميراث علمي، تقويت نظام آموزشي و توجه ويژه به مفهوم «پيشرفت» همراه با آمادگي نظام فکري حاکم براي جذب انسانهاي خلاق و مبتکر و وجود اخلاق اجتماعي مناسب در ميان مردم، بخشي از عواملي است که ميتواند «مجموعه» مورد نياز براي شکلگيري تمدن اسلامي را فراهم کند. اکنون پرسش اين است: آيا ما در دوره صفوي از وجود «مجموعه» عوامل براي ترقي و تعالي برخودار بوديم؟ به نظر ميرسد پاسخ مثبت است. ما در يک مقطع تاريخي مهم توانستيم در بخشهاي مختلف، به اندازه لازم، شرايط را به گونهاي فراهم کنيم که تمدن اسلامي قدمي به جلو بردارد. به همين دليل بود که در بخشهاي مختلف، توليدات ويژه اين دوره را داشتيم و از نشانهاي پيشرفت در زير و روي جامعه ايراني برخوردار بوديم. اگر نگاهي به ميراث برجاي مانده از دوره صفوي بيندازيم ميتوانيم اهميت اين مطلب را به درستي دريابيم.
پيشرفتهاي همزمان در علوم انساني مانند فلسفه، عرفان، ادبيات، فقه و نيز علومي مانند رياضيات و نجوم و پزشکي و داروشناسي، نشان از آن دارد که يک مجموعه در حال شکلگيري است. به عبارت ديگر اين دوره، از تمامي آنچه براي ايجاد يک تمدن لازم است، برخوردار است گرچه شرايط کافي براي رشد مورد نياز آنها وجود ندارد. براي مثال، ارتش صفوي در مقاطعي بسيار نيرومند است اما سياستهاي غلط سبب ميشود که نه تنها اين ارتش به لحاظ تجهيزات رشدي نداشته باشد، بلکه انضباطي هم که براي وجود يک ارتش قوي و مقاوم برابر دشمنان لازم است، فراهم نيايد. کمپفر در باره بينظمي ارتش ايران در دوره شاه سليمان به تفصيل سخن ميگويد و از جمله مينويسد: رنگ تکههاي مختلف لباس در نزد هر يک از واحدها به کلي با يکديگر متفاوت است. هر کس هر طور دلش بخواهد لباس ميپوشد. يکي بازوبند دارد و ديگري غرق در زره در خيابانها حرکت ميکند. سومي عمامه خود را با پر آراسته يا به صورتي ديگر خود را انگشتنما کرده است. در لشکرکشي و اردو زدن هيچ نظم و ترتيبي رعايت نميشود. هر کس به دلخواه خود خيمه ميزند. چنان شلوغي از طنابها و ريسمانها ايجاد گرديده و واحدهاي مختلف چنان بلبشويي شدهاند که خيال ميکنم اگر چند تن معدود از دشمنان شباهنگام شبيخوني بزنند، به راحتي ميتوانند تمام اهل اردو را که در اين خيمههاي درهم و برهم و بي ترتيب در حال چرت زدن هستند، قلع و قمع کنند (سفرنامه کمپفر: 93). ولي همو در مقايسه با نيروهاي هندي، که به آنان را دشمن ايرانيان قلمداد ميکند، مينويسد: ايرانيان در تمام امور جنگي از هنديان کارآزمودهتر هستند (همان: 95).
يکي از مهمترين ابعاد تمدن عصر صفوي رواج علم، کتاب و مدرسه است. بدون ترديد شمار فراوان مدارس شهرهايي که به ترتيب پايتخت صفويان بود، يعني تبريز، قزوين و اصفهان، نشانگر آن است که در اين دوره، اهميت زيادي به «علم» و «علم آموزي» داده ميشده است. تعداد مدارس و شمار کتابهايي که در اين دوره تأليف يا کتابت شده است، دو نشان جالب از توجه ويژه به علم و دانش است. صدها مدرسه در اصفهان داير بودند. اين مدارس همه با موقوفهها اداره ميشد. براي نمونه کمپفر نوشته است: شهرهاي ايران پر است از مدرسه و موقوفه. تنها در اصفهان که پايتخت است و شهري است با شکوه و بزرگ، در حدود يک صد موقوفه قابل ملاحظه وجود دارد... از نظر شکوه و جلال و طرز ساختمان، مدارس ايراني سخت بر مدارس عاليۀ ما برتري دارند. (کمپفر، ص 140). وي در جاي ديگري مينويسد: نصب مدرس و استاد از طرف شاه با توافق صدر اعظم عملي ميگردد و اين در صورتي است که مدرسه از موقوفات شخص شاه باشد. البته در ساير موارد صدراعظم با توافق شخص واقف مدرس را تعيين ميکند، البته هرگاه شخص واقف هنوز در قيد حيات باشد. حقوق مدرس کاملا مکفي است و سالانه پرداخته ميشود. در مدارسي که از طرف شاه وقف شده است، حقوق مدرس به يک صد تومان (1700 تالر) بالغ ميشود؛ در ساير مدارس اين حقوق کمتر و غالباً در حدود پنجاه تومان است. ولي بايد دانست که اين حقوق درست در روز مقرر و بدون کم و کاست تأديه ميشود. کاش در آلمان نيز به استادان، اين فروزندگان چراغ دانش چنين موهبتي ارزاني ميشد (همان، ص 141).
يکي از مسائلي که در يک تمدن نسبتاً برجسته رخ مينمايد، تبديل مرکزيت آن به نوعي مرکزيت بينالمللي و جهاني است. چنين اتفاقي درباره اصفهان رخ داد. درست است که توجه و ورود به اين شهر از سوي افرادي از ساير ملل، به ويژه اروپائيان ميتوانست جنبههاي سودجويانه يا تبليغات ديني داشته باشد، اما همين آمد و رفت نشاني از توجه به امکانات نهفته در اين شهر است. در يک دوره صد ساله از پايتختي اصفهان تا زمان شاه سلطان حسين، شهر اصفهان يکي از شهرهاي مطرح در دنياي آن روز بود. اين شهر در مقايسه با بيشتر بلکه تمامي شهرهاي اروپايي، از موقعيتي برجسته برخوردار بود. توجه به گزارش وضعيت اين شهر به لحاظ اداري و سازمان سياسي و اجتماعي از سوي غربيان، که حرکت خود را به سمت تمدن غربي آغاز کرده بودند، نشان از آن داشت که اصفهان همچنان شهري است که ميتواند به عنوان يک الگو مورد استفاده قرار گيرد. دهها سفرنامه نوشته شده از سوي اروپائيان شرحي است از سازمان اداري، قضايي، ديني، آموزشي و حتي نظام درباري که ميتوانست الگويي براي آن سوي مرزها باشد.