درباره ما تماس با ما پارسی العربیه English
پنج شنبه | 1403/09/01
ظرفيت‌هاي تمدني انقلاب اسلامي(بخش دوم)
تاریخ درج مطلب 1394/10/17
منبع : ابوذر مظاهري

ظرفيت‌هاي تمدني انقلاب اسلامي(بخش دوم)

ج. منشأ ظرفيت‌هاي تمدني انقلاب اسلامي

انقلاب اسلامي ظرفيت‌هاي تمدني خود را از دو طريق و از دو منبع به دست آورده است: ظرفيت‌هاي به دست آمده از منبع ديني و ظرفيت‌هاي متخذ از منبع بشري.

1.      منشأ ديني

دين اسلام و آيين تشيع مهمترين خاستگاهي هستند که مي‌توانند منشأ تمدن‌زايي باشند. منشأيت اين منبع هم بعد نظري دارد و هم بعد عملي. يعني اسلام و تشيع هم در مقام نظر و تفکر تمدن‌زا هستند ـ فارغ از اينکه در مقام عمل به تمدني دست يافته باشند يا خير ـ و هم در مقام عمل و در بستر تاريخ از تجربه تمدني برخوردارند.

البته در اينکه شکوفايي که در قرون سوم، چهارم و پنجم هجري رخ داد، را بتوان تمدن اسلامي نام نهاد، ديدگاه‌هاي مختلفي وجود دارد. قدر مسلم اينکه اين شکوفايي در سايه آموزه‌ها و تعاليم و الهامات اسلام و تشيع ايجاد شد، اما اينکه بتوان نام تمدن‌ اسلامي بر آن گذاشت، جاي تأمل دارد.

از طرفي روشن است که انقلاب اسلامي بر پايه اسلام و تشيع بنا شده است و موجب احياي آنها در سطح جهان شده است. اين چيزي است که بسياري از محققان و پژوهشگران داخلي و خارجي به آن معتقد و معترفند. آموزه‌هاي اسلام و تعاليم ائمه اطهار منبع بسيار غني  براي تمدن‌سازي و تمدن‌زايي است. ويژگي‌هاي مختلفي ـ که جلوتر در بخش ظرفيت‌هاي ديني ـ آرماني به تفصيل به آنها پرداخته مي‌شودـ  وجود دارد که اسلام و تشيع را خاستگاه تمدن‌زايي ساخته است. 

شايد اين سؤال مطرح شود که اگر اسلام و تشيع منبع تمدن‌زايي است و اين ويژگي ذاتي آن است، چرا تا به حال چنين تمدني خود را نمايان نساخته است. و اگر از کساني باشيم که شکوفايي دوره‌هاي مياني تاريخ اسلام را تمدن اسلامي تعبير کنيم، باز اين سؤال مطرح است که اسلام يک بار توان خود را براي تمدن‌سازي ارائه کرده است و لابد مشکل اساسي در اين تمدن‌سازي وجود داشته است که جايش را به تمدن‌هاي ديگر داده است، اما روشن است که ميان اسلام و قالب‌هاي اجتماعي و تمدني يگانگي وجود ندارد. اسلام همچون چشمه جوشاني است که در طول تاريخ در حال جوشش و بهره‌دهي‌ است و نمي‌توان براي آن مرگ و زوالي در نظر گرفت، منتها ممکن است همانند يک چشمه از جايي خشک شود و در جاي ديگر سر از زمين بيرون آورد. در واقع اين جوامع و ساخت‌هاي تمدني هستند که تغيير و تبدل و يا مرگ و زوال دارند. اسلام حقيقتي فراتر از جامعه و تمدن است و لذا با مرگ جوامع و تمدن‌ها نمي‌ميرد. به خصوص با توجه به اينکه اسلام دين باقي و جاويدان است. شهيد مطهري درباره تولد و مرگ جوامع و تمدن‌ها و در عين حال حيات و ثبات اسلام مي‌نويسد: علامه «طباطبائى هم از آيات قرآن چنين استنباط مى‏كنند كه جامعه داراى يك حيات واقعى است و به همين دليل تولد و رشد و مرگ دارد و هر واحد اجتماعى و هر امتى در نهايت امر محكوم به نيستى و نابودى است. تاريخ عالم هم همين مطلب را حكايت مى‏كند. كدام تمدن از تمدنهاى عالم باقى مانده است؟ تمام تمدنهايى كه ظهور كرده‏اند يك روزى هم افول كرده‏اند. راجع به خود اسلام تعبير جالبى از حضرت رسول (ص) وارد شده است كه فرموده‏اند: «كالشّمس تطلع على قوم و تغرب عن قوم» يعنى خود اسلام كه عامل ترقى است ضرورت ندارد كه هميشه در يك جامعه‏اى ثابت بماند، بر قومى طلوع مى‏كند، بعد قوم ديگرى آن را مى‏گيرند و قوم اول رها مى‏كنند، شمس باقى مى‏ماند اما آن مردمى كه اين شمس بر آنها طلوع مى‏كند هميشه يكى نيستند.»1

2.      منشأ بشري

منشأ ديگري که مي‌توان براي ظرفيت‌هاي تمدني انقلاب اسلامي برشمرد، منشأ بشري است. مراد از منشأ بشري کليه تجارب و داشته‌هاي تاريخي است که مي‌تواند در بالندگي و تکامل انقلاب اسلامي مورد بهره‌برداري قرار گيرند. دين اسلام يک دين جهاني و فرامرزي است. ديني که در حصار قوميت و مرز و بوم خاصي محدود نمي‌شود. علم و دستاوردهاي بشري را از دوردستترين و بيگانه‌ترين قوم و ملت طلب مي‌کند. همين گشودگي باعث شده است توان خاصي در اخذ و هضم دستاوردهاي گذشته خود و ديگران داشته باشد.  

ايران اسلامي در سايه همين دين و آيين بود که استعدادهاي خود را شکوفا کرد. ايستايي عصر ساساني مانع از شکوفايي اين استعداد‌ها شده بود. به قول استاد مطهري «اين ملت و اين نژاد كه در دوره اسلامى اينهمه استعداد و لياقت از خود نشان داد، در دوره قبل از اسلام راستش را بخواهيد يك نفر دانشمند هم نداشت، آن چند نفرى هم كه اسم مى‏برند دروغ است. شيخ اشراق هم كه از فيلسوفانى به نام «فهلويّون» نام مى‏برد از يك كتابهاى افسانه‏اى گرفته است و ارزش تاريخى ندارد. علت اين اختلاف بين ايرانيهاى قبل از اسلام و بعد از اسلام اين است كه جامعه ايران قبل از اسلام يك جامعه بسته بود، يكى بسته بودن طبقات در داخل جامعه، يعنى طبقات به قول عربها مقفّل بود، موزه گرزاده بايد موزه‏گر باشد و حق درس خواندن و دبير شدن نداشت و جبراً بايد در همان طبقه باقى بماند. نوع دوم، بستگى خارجى بود و علت آن اين بود كه دين زردشت اساساً داعيه جهانى نداشت و تنها وابسته به آريا و دستگاه شاهنشاهى و اين حرفها بود، اين موبدها يك حصارى به دور ايران كشيده بودند، نه مى‏گذاشتند چيزى از اينجا بيرون برود و نه چيزى از بيرون بيايد، اين بود كه تراوش فرهنگى وجود نداشت. در اسلام گذشته از تشويقى كه به تعليم و تعلم شده است، يكى از عوامل [شكوفايى استعدادها] اين بود كه مرزها را درهم شكست و در اثر درهم شكستن مرزها تلاقى بين تمدنها واقع شد و در اين تلاقيها بود كه ايرانيها كه بالفطره استعدادشان خوب بود توانستند استعدادشان را بروز بدهند».2

يکي از ويژگي‌هاي تمدن گذشته اسلامي، وجود فضاي تبادل فرهنگي و تلاقي تمدني بود. فضايي که در آن، علاوه بر اينکه مسير تاريخ همه علوم گذشته از تمدن اسلامي عبور کرد،‌ علوم و دستاوردهاي نو و جديدي نيز قافله علم و تمدن را همراهي کرد. اين ويژگي البته در تمدن آينده اسلامي نيز وجود خواهد داشت، منتها نحوه اين عبور و ورود با گذشته متفاوت خواهد بود. 

تغيير تمدن‌ها در گذشته به دلايل مختلف از جمله جهاني نبودن آنها، عمدتاً به شکل مرگ و حيات بوده است. يعني تمدن گذشته مي‌ميرد و تمدن جديد بر ويرانه‌هاي آن بنا مي‌شود. به طور مثال تمدن اسلامي بر ويرانه‌هاي تمدن يونان و ديگر تمدن‌ها بنا شد و زماني سر برآورد که تمدن‌هاي ديگر حيات خود را از دست داده بودند و تنها محصولات آنها در دسترس بود. اما به نظر مي‌رسد نوع تصرف و عبور از تمدن غربي با گذشته متفاوت است. به تعبير برخي متفکران «عبور از تمدن غرب به دو صورت امکان‌پذير است: اول اينکه تمدن فرامدرن بر ويرانه‌هاي تمدن مدرن ساخته شود و دوم اينکه از دل آن  ـ بدون طي پروسه اضمحلال ـ زاييده گردد. به نظر مي‌رسد نوع عبور از تمدن کنوني غرب صورت دوم باشد. ما مي‌بينيم که هم زمان با عقلانيت مدرن، عقلانيت فرا مدرن نيز دوران تکوين خود را چه از لحاظ نظر ي و چه از لحاظ مقبوليت عمومي طي مي‌کند. در نيمه قرن بيستم ما شاهد ظهور عقلانيت نوع ديگري در جهان اسلام هستيم. مراحل اوليه اين عقلانيت در ايران مقبوليت عمومي پيدا کرد و آنقدر موج عظيمي به راه انداخت که منجر به تولد نظام حکومتي خاصي (حکومت اسلامي) شد و امواج آن در کشور‌هاي ديگر اسلامي با قدرت پيش مي‌رود».

از نظر نگارنده  عبور تمدن آينده اسلامي از تمدن غربي به دو جهت متفاوت از گذشته خواهد بود. اول اينکه تمدن غربي بر پايه غفلت از فطرت الهي بشر و در نتيجه انکار عالم قدس بنا شده است. به همين دليل نشانه‌هاي تمدن آينده با تذکر به فطرت الهي نمايان مي‌شود و انقلاب اسلامي به عنوان احياگر تمدن اسلامي، يک تذکر و يک برگشت به فطرت الهي است. انقلاب اسلامي در واقع اصل راهبر اين تمدن را زير سؤال برده است. در واقع توسعه انقلاب اسلامي و ظهور تمدن اسلامي پيش از آنکه در حوزه پيرامون و لايه‌هاي ظاهري و سطحي تمدن غرب واقع شود، از قلب و مرکز اين تمدن آغاز شده است. ‌به تعبير برخي محققان زنده‌ شدن خدايي را گوشزد مي‌کرد که تمدن غربي مدت‌هاست مرگ او را باور کرده بود. تمدن آينده به اين معنا از دل تمدن کنوني سر بر مي‌آورد. نه اينکه از ميان کشورهاي اروپايي يا آمريکايي زاده ‌شود، خير بلکه به اين معناست که هم زمان با وجود اين تمدن، نشانه‌هاي تمدن آينده نمايان مي‌شود.

و از سوي ديگر تمدن غربي با جهاني‌سازي و با سرپوش گذاشتن بر ديگر تمدن‌ها و فرهنگ‌ها خود را اثبات کرده است. شرق‌شناسي همين وظيفه را داشته و دارد. در واقع تمدن غربي به همگان القا کرده است که فرهنگ‌هاي ديگر تجربه تمدني خود را عرضه کرده‌اند و هيچ کدام نتوانسته‌اند در تاريخ باقي بمانند. تمدن غربي بر پايه ميراث همه تمدن‌هاي گذشته البته با تغيير جهت اساسي در آنها، ‌تغيير جهتي که هيچ مناسبتي ميان آن و جهت تمدن غربي نيست، بنا شده است. غرب تاريخ همه ملل و فرهنگ‌هاي ديگر را دوران طفوليت خود معرفي کرده و خود را دوران رشد همه تمدن‌ها و فرهنگ‌هاي گذشته مي‌پندارد. شايد گفته شود هر تمدني اين کار را انجام مي‌دهد اما بايد توجه داشت به طور مثال اگر در تمدن اسلامي فلاسفه اسلامي ارسطو و افلاطون را حکيمان الهي مي‌خواندند، به جهت مناسبتي بود که ميان آنها و خود مي‌ديدند. اما شرق‌شناسي مناسبتي ميان فرهنگ‌هاي گذشته و فرهنگ غرب نمي بيند. بلکه آنها را مرحله کودکي و جهالت خودش مي‌‌داند.

اين سلطه و خودبيني توسط برخي از انديشمندان غربي نيز مورد انتقاد قرار گرفته است. به گفته هانتينگتون، اشپنگلر و چند دهه بعد توين بي کوچک‌انديشي و گستاخي غرب را در «توهم‌هاي خودبينانه»  که غرب را مرکز جهان مي‌پندارد به باد سرزنش مي‌گيرد و به اين انديشه رايج در غرب که «شرق‌تغييرناپذير است» و «پيشرفت، امري گريز ناپذير است» خرده مي‌گيرد. توين بي نيز مثل اشپنگلر در فرضيه وحدت تاريخ هيچ فايده‌اي نمي‌بيند؛ فرضيه‌اي که بر اساس آن «تنها يک جريان تمدني وجود دارد که آن هم از آن ماست و تمدن‌هاي ديگر يا شاخه‌هايي از اين جريان هستند يا اين که در شن‌هاي کوير گم مي‌شوند». پنجاه سال پس از توين بي، برودل هم بر ضرورت يافتن «برداشتي گسترده‌تر از تاريخ و فهم ِدرگيري‌هاي عمده فرهنگي در جهان، و چند‌گانگي تمدن‌ها» تأکيد کرد. توهم‌ها و تعصب‌هايي که اين محققان درباره آن هشدار داده‌اند، هنوز هم وجود دارند و در پايان قرن بيستم در نخوت کوته‌نظرانه‌اي رخ نموده‌اند که مدعي است تمدن‌ اروپايي غرب، اينک تمدن همه جهان است.3

اما به هر حال اين سلطه در حال افول است و انقلاب اسلامي خروج از اين انحصار را آغاز کرده است. به تعبير هانتينگتون «گسترش غرب» به انتها رسيده و «طغيان عليه غرب» آغاز شده است. ... جوامع غير غربي ديگر موضوع تاريخي غرب ـ ساخته نبودند بلکه خود، عامل حرکت و شکل‌دهنده تاريخ خود و تاريخ غرب شدند»4

د. انواع  ظرفيت‌هاي تمدني انقلاب اسلامي

1.      ظرفيت‌هاي ديني ـ آرماني

1ـ1. آرمان‌هاي بلند و اهداف متعالي (انسان الهي (سرشت)، حيات طيبه(سرنوشت)، مهدويت(سرگذشت و سرانجام))

دين اسلام دين آرمان‌هاي بلند و اهداف متعالي است و اين لازمه کامل و خاتم بودن اين دين است. از معيارهاي يک جهان‌بيني خوب و کامل  «آرمان‌ساز و آرزوخيز» بودن آن است.5 مکتبي که عاري از اين خصوصيت باشد، شوق و رغبت را از پيروانش مي‌گيرد.  مي‌‌توان گفت مهمترين جنبه غير مادي تمدن بشرى كه روح تمدن به شمار مى‏رود، مولود آرمان‌ها و خواسته‌هاي بلند است.6 البته تفاوت اسلام با ديگر جهان‌بيني‌ها در اين است که در اسلام بلند‌ترين آرمان‌ها و متعالي‌ترين آرزوها  در پيش‌روي بشر ترسيم ‌شده‌اند. آرمان‌ها و اهدافي که در عين بلند و متعالي بودن، واقعي و مبتني بر ظرفيت وجودي انسان هستند. بلند‌نگري و تعالي‌خواهي اسلام در سه بعد سرشت (فطرت و طبيعت)، سرنوشت (حيات فردي و اجتماعي) و سرگذشت و سرانجام (سير تاريخي )نمايان است.

در بعد  سرشت (فطرت و طبيعت):  در اين دين انسان سرشت الهي و مقام خليفه الهي دارد و روح او به اعلي عليين متصل است. انسان در ميان مخلوقات خداوند در بالاترين مرتبه کرامت و شرافت  قرار دارد.

در بعد سرنوشت (حيات فردي و اجتماعي): اسلام خواهان حيات طيبه است. حيات طيبه، زندگي است که در اثر ايمان و عمل صالح محقق مي‌شود. و در آن بستر تعالي و اتصال به عالم قدس فراهم است و در صورت اجتماعي جامعه‌اي است که ترکيب اراده‌هايش توان برداشتن قدم‌هاي بزرگي در مسير تعالي، تکامل، عبوديت و قرب، به آن مي‌دهد.

حيات طيبه که قرآن کريم از آن تعبير کرده است، نوعي زندگي که تنها تفاوت‌هايي با زندگي‌هاي ديگر دارد، نيست، بلکه حياتي فراتر از حيات مشترک بشري است. مرحوم علامه طباطبايي در تفسير اين آيه7 معتقدند حيات طيبه‏اى كه خداوند به زن و مرد نيكوکار وعده داده است حياتى حقيقى و جديد است كه مرتبه‏اى بالا و والا از حيات عمومى و داراى آثارى مهم مى‏باشد. ايشان مي‌نويسند: «در جمله" فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً" حيات، به معناى جان انداختن در چيز و افاضه حيات به آن است، پس اين جمله با صراحت لفظش دلالت دارد بر اينكه خداى تعالى مؤمنى را كه عمل صالح كند به حيات جديدى غير آن حياتى كه به ديگران نيز داده زنده مى‏كند و مقصود اين نيست كه حياتش را تغيير مى‏دهد، مثلا حيات خبيث او را مبدل به حيات طيبى مى‏كند كه اصل حيات همان حيات عمومى باشد و صفتش را تغيير دهد، زيرا اگر مقصود اين بود كافى بود كه بفرمايد:" فلنطيبن حياته" ولى اينطور نفرمود، بلكه فرمود: ما او را به حياتى طيب زنده مى‏سازيم. پس آيه شريفه نظير آيه" أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ"( انعام/ 122) است كه افاده مى‏كند خداى تعالى حياتى ابتدايى و جداگانه و جديد به او افاضه مى‏فرمايد.

از باب تسميه مجازى هم نيست كه حيات قبلى او را بخاطر اينكه صفت طيب به خود گرفته مجازاً حياتى تازه ناميده باشد، زيرا آياتى كه متعرض اين حيات هستند آثارى حقيقى براى آن نشان مى‏دهند، مانند آيه" أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" (مجادله/ 22) و آيه سوره انعام كه در چند سطر قبل ذكرش كرديم همه اينها آثارى واقعى و حقيقى براى اين حيات سراغ مى‏دهند، مثلا نورى كه در آيه انعام است قطعا نور علمى است كه آدمى بوسيله آن بسوى حق راه مى‏يابد، و به اعتقاد حق و عمل صالح نائل مى‏شود.

و همانطور كه او علم و ادراكى دارد كه ديگران ندارند همچنين از موهبت قدرت بر احياى حق و ابطال باطل سهمى دارد كه ديگران ندارند. چنانچه خداى تعالى در باره آنان فرموده: َ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ"( روم/ 47) و نيز فرموده:" مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ"( مائده/ 69) »8 يا اينکه فرمود وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا (طلاق/2) و همچنين فرمود َن تَتَّقُواْ اللّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً (29/انفال) و همچنين در مقابل مي‌فرمايد « وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا »(طه/124) همچنين مي‌فرمايند: «مَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاء كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ (انعام/125)

اين آثار جز بر زندگى حقيقى مترتب نمى‏شود و زندگى مجازى بويى از آن ندارد، خداوند اين آثار را بر حياتى مترتب كرده كه آن را مختص به مردم با ايمان و داراى عمل صالح دانسته، حياتى است حقيقى و واقعى و جديد، كه خدا آن را به كسانى كه سزاوارند افاضه مى‏فرمايد.

و اين حيات جديد و اختصاصى، جداى از زندگى سابق كه همه در آن مشتركند نيست، در عين اينكه غير آن است با همان است، تنها اختلاف به مراتب است نه به عدد، پس كسى كه داراى آن چنان زندگى است دو جور زندگى ندارد، بلكه زندگيش قوى‏تر و روشن‏تر و واجد آثار بيشتر است، هم چنان كه روح قدسى كه خداى عز و جل آن را مخصوص انبياء دانسته يك زندگى سومى نيست، بلكه درجه سوم از زندگى است، زندگى آنان درجه بالاترى دارد.

در بعد سرگذشت و سرانجام (سير تاريخي):  از جهت تاريخي نيز سير زندگي بشر اگر چه با هبوط از بهشت آغاز مي‌شود، اما به مدد ولايت و سرپرستي پيامبران و ائمه اطهار به کامل‌ترين الگوي زندگي و حيات در انتهاي تاريخ منتهي مي شود. در پايان تاريخ انسان کامل، اتصال عالم ناسوت را با عالم لاهوت برقرار مي‌کند و برکات زمين و آسمان بر بشر  گشوده خواهد شد.9 اين سرانجامي است که کليه پيامبران به آن آگاه بودند و بدان نظر داشته‌اند. در قرآن کريم  آياتي که به مسأله ظهور و حکومت جهاني حضرت حجت (عج) اشاره دارد، آياتي است که در تاريخ انبياء آمده است و بيانگر اين است که سرانجام  تاريخ برد با صالحان، متقين و مستضعفين است.10

2ـ1. جامعيت

دين اسلام کاملترين اديان الهي است و قرآن به عنوان آخرين کتاب آسماني «تبياناً لکل شيء»11 است. اين دين حاوي کليات و اصولي است که مسائل هيچ دوره‌اي از تاريخ از دايره آنها خارج نمي‌شود و خداوند چنين خواسته است که اين دين بر همه اديان غلبه يابد.12 تشيع نيز که بر پايه ولايت استوار شده است، اکمال دين و اتمام نعمت13 است. جامعيت دين اسلام مهمترين مؤلفه‌اي است که اين دين را خاستگاه تمدن آينده بشريت قرار داده است. برترين تمدن، تمدني است که بتواند به همه پرسش‌هاي بشر، پاسخ بدهد. و هم ابعاد انسان را شکوفا سازد. بشر هم اکنون در دوره‌اي از تاريخ است که تمدن‌ها و مکاتب و اديان متعددي را پشت سر گذاشت است که هر کدام از آنها مدعي پاسخ‌گويي به نيازهاي بشر بوده‌اند. هر کدام از آنها ابعادي را پوشش داده‌‌اند و ابعادي را مغفول گذاشت‌اند. تمدن آينده قطعاً تمدن حداقلي نيست. بلکه يک تمدن حداکثري است. تمدني که بايستي بسياري از نيازهاي بشر  را پاسخگو باشد و اين مکتب و تمدن جز اسلام نمي تواند باشد.

البته بايد توجه داشت که همه مذاهب اسلامي، اسلام جامع را عرضه نمي‌کنند. بلکه اين مذهب تشيع است که به بهترين وجه اين ويژگي‌ را متبلور  ساخته است. به تعبير يکي از صاحب‌نظران تشيع جامع حس و خيال و عقل و قلب است و تمدني که تمام اين ابعاد را پوشش بدهد، کاملترين تمدن‌هاست. تمدني مي‌تواند آخرين و برترين تمدن باشد که همه ابعاد زندگي بشر را شکوفا سازد.14

«اسلام و تشيع به تمام آرزوهاي واقعي بشر توجه دارد و تمام لذتهاي خيالي، عقلي، قلبي و حسي را به انسان عرضه مي‌کند. منظور از لذت هم لذت ارتباط با حقايق است. لذت عقل اين است که با ذات و نفس الامر حقايق در مي‌آميزد، لذت قلب لذت ارتباط با وجود حقايق است و لذت خيال، لذت ديدار رؤياهاي حقيقي است و لذت حس، لذت تماس با زيبايي‌ها و بهره‌هاي مادي است». 

جريان تفکر و تعقل در بستر تاريخ ايران اسلامي تا انقلاب اسلامي نشانگر اين جامعيت بوده است. اينکه حکمت متعاليه جامع قرآن و برهان و عرفان شده است و پيشوايي همچون امام خميني (ره) عارف و فيلسوف و فقيه مي‌باشد، نشانه‌اي از جامعيت اسلام و تشيع است. 

معناي ديگري که مي توان از  جامعيت ارائه داد، «وسطيت» است. به اين معنا که دين اسلام دين متعادل و وسطي است. و همين رمز ماندگاري اسلام است. چرا که به تعبير شهيد مطهري «يك‌جانبه بودن يك قانون و يا يك مكتب، دليل منسوخ شدن خود را همراه دارد. عوامل مؤثّر و حاكم بر زندگى انسان فراوان است. چشم پوشى از هر يك از آنها خود به خود عدم تعادل ايجاد مى‏كند. مهمترين ركن جاويد ماندن توجّه به همه جوانب مادّى و روحى و فردى و اجتماعى است. جامعيّت و همه جانبه بودن تعليمات اسلامى، مورد قبول اسلام شناسان است.»15 از طرف ديگر دين اسلام در اجازات و دستورات نيز داراي تعادل است. همان‌گونه که واجباتي دارد، رخصت‌هايي نيز براي انسان در نظر گرفته است. در حديثي آمد ه است: «انَّ اللَّهَ يُحِبُّ انْ يُؤْخَذَ بِرُخَصِهِ كَما يُحِبُّ انْ يُؤْخَذَ بِعَزائِمِهِ» به اين معنا که خداوند دوست دارد انسان از رخصت‌هاي خود بهره بگيرد، همان‌گونه که از تکاليف و «عزائم»ش بهره مي‌گيرد.16

بشر آينده هم از آزادي و بي‌تکليفي مطلق گريزان است و هم از محدوديت و سخت‌گيري افراط‌گونه دوري مي‌کند. تعادل دين اسلام همواره يکي از عوامل مهم گرايش به اين دين بوده است.

3ـ1. برتري‌جويي و استعلاء

اسلام همواره پيروان خود را متذکر علو و برتري مسلمان بر غير مسلمان مي‌کند. خداوند در قرآن مي‌فرمايد: «أَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»17 اين استعلاء که بر پايه دلايل متقني استوار است، مسلمانان را به سمت دست‌يابي به تمدني برتر  سوق مي دهد.

يکي از جلوه‌هاي اين استعلاء اعتقاد به پيروزي نهايي و استيلاي جهاني اسلام بر ديگر اديان است. و اين خصوصيت، اسلام به صرف وجود، حتي اگر بي‌حرکت بماند، احساس برتري تمدن غرب و اعتقاد آن را به پيروزي خود به مبارزه خواهد طبيد.18

4ـ1، پويا و هويت‌ساز

مؤلفه‌هاي اساسي در دين اسلام و آيين تشيع  وجود دارد که موجب پويايي و در نتيجه هويت‌ساز شدن آن مي شود. دين اسلام به عنوان دين خاتم ذاتاً بايستي  پويا و متحرک باشد، چراکه در غير اين صورت ادعاي خاتميت نادرست و غير موجه خواهد بود. همين‌طور آيين تشيع در صورتي مي‌تواند مدعي درست‌ترين و کامل‌ترين تفسير از اسلام  باشد، که بتواند متناسب با زمان و مکان حقيقت خود را بر بشريت عرضه کند. «اسلام فقاهتي و تشيع ولايي»، دين و آييني هستند که در طول تاريخ توانسته‌اند بدون اينکه دچار تحريف و انحراف شوند، پويايي و هويت‌سازي خود را نمايان کنند. ظرفيت عظيم و توان بالاي نظري و عملي که فقه اهل بيت در اختيار ما گذاشته است، با اجتهاد  اصولي بالفعل مي‌شود و به تفصيل مي‌رسد. اجتهاد اصولي از طرفي راه را بر جمودگرايي و توقف مي‌بندد و از طرف ديگر راهبردها و راهکارهاي مناسب را جهت حرکت به جلو در اختيار مي‌گذارد. همين ويژگي البته هويت اسلامي را در زماني که همه هويت‌ها متزلزل مي‌شوند، تدارک مي کند. شايد بتوان گفت دين اسلام تنها ديني است که به دليل ويژگي‌هاي خاصي که دارد، مي‌تواند بشر امروز را از بي هويتي برهاند و موجب استقلال فرهنگي جوامع شود.  

هانتينگتون به درستي معتقد است که جوامع غير غربي در مسير مدرنيزاسيون دچار «بحران هويت» مي‌شوند. اين جوامع در اثر از هم گسيختن پيوند‌هاي سنتي و روابط اجتماعي با نوعي حس از خود بيگانگي و گسيختگي روبرو مي‌شوند که به اعتقاد وي درمان آن تنها از دين بر مي‌آيد.19

«انسانها تنها با قدرت تعقل زندگي نمي‌کنند. در زماني که تغييرات پر شتاب اجتماعي حاصل از مدرنيسم روي مي‌دهد، هويت‌هاي جا افتاده از هم مي‌پاشد و «خود» دوباره تعريف مي شود و هويت تازه‌‌اي شکل‌مي‌گيرد. براي کساني که با پرسش‌هايي از اين دست روبه رو هستند که «کيستم» و «به کجا تعلق دارم»، دين پاسخ قانع‌کننده‌اي دارد. در اين فرايند مردم يا هويت تاريخي خود را دوباره باز مي‌يابند يا آن را به وجود مي‌آورند».20

برنارد ليويس معتقد است که در جهان اسلام «در موارد اضطرار، مسلمانان بارها اين تمايل را از خود نشان داده‌اند که در قالب يک وحدت ديني هويت بنيادين و ايمان خود را بازيابند، يعني هويتي که نه با معيارهاي قومي يا سرزميني، بلکه به وسيله اسلام تعريف شده باشد». ژيل کپل هم بر اهميت موضوع هويت تأکيد مي‌کند و مي‌گويد: «اسلامي شدن دوباره، از سطوح پايين اجتماع، اولين و مهمترين راه بازسازي هويت در جهاني است که معناي خود را از دست داده و بي‌شکل و بيگانه شده است».21

پی نوشتها:

1- مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏13 (نقدي بر مارکسيسم)، ص815

2- مرتضي مطهري، مجموعه آثار ج 13( نقدي بر مارکسيسم)، ص 805.

3-ساموئل هانتينگتون، برخورد تمدن‌ها ...، ترجمه محمد علي حميد رفيعي، تهران، دفتر پژوهشهاي فرهنگي،‌ 1378، ص 82.

4-همان، ص 79.

5-مرتضي مطهري، مجموعه‏آثار(جهان‌بيني توحيدي)، ج‏2، ص، 84.

6-مرتضي مطهري، مجموعه‏آثار(انسان و ايمان)،  ج2، ص 23.

7-«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ». نحل/97.

8-علامه محمد حسين طباطبايي، الميزان، ج12، ص 492 ـ 493.

9-وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ (اعراف/ 96)

10-حضرت شعيب خطاب به قومش:«بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ وَمَا أَنَاْ عَلَيْكُم بِحَفِيظٍ »(هود/ 86) خداوند متعال خطاب به موسي در مقابل فرعونيان «وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ» (قصص/ 5)

خطاب خداوند به مسلمين و پيروان حضرت رسول «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» ( نور / 55)حضرت  موسي خطاب به بي‌اسرائيل «قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُواْ إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»(اعراف/128 )حضرت هود خطاب به قومش«فَانتَظِرُواْ إِنِّي مَعَكُم مِّنَ الْمُنتَظِرِينَ» (اعراف/ 71)

11-نحل/ 89.

12-توبه/ 33.

13-مائده/ 3.

14-اصغر طاهر زاده، تمدن‌زايي شيعه، ص 48

15-مرتضي مطهري، مجموعه آثار،‌ج3،‌ص 190.

16-مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج21،‌ص 194.

17-آل عمران/ 139.

18-شيرين هانتر، آينده اسلام و غرب، ص 20.

19-ساموئل هانتينگتون، برخورد تمدن‌ها ...،‌ص 117.

20-همان،‌ص 152، 153.

21-همان، ص 153.

برای ارسال نظرات از فرم پایین استفاده کنید.
مسئولیت نوشته ها به عهده نویسندگان آنهاست و نمایش آنها به معنی تایید نظرات آنها نیست.
نام :

پست الکترونیکی :

نظر شما :
خانه بیداری اسلامی
ویژه ها
اینفوگرافی
نشریات خانه بیداری اسلامی
خانه بیداری اسلامی
کتابخانه
خانه بیداری اسلامی
خانه بیداری اسلامی
سایت های وابسته