انقلاب اسلامي که به تدريج مراحل تکاملي خود را پشت سر گذاشت، اين پرسش بيشتر ذهنها را به خود مشغول ساخت که آيا اين انقلاب ميتواند، بازخيزي اسلام و تمدن اسلامي را به دنبال داشته باشد؟ و به نظر ميرسد طرح نظريه برخورد تمدنهاي هانتينگتون بيشتر متأثر از اين مسأله و پرسش باشد. البته پيش از هانتينگتون نيز نظريهپردازاني همچون توينبي نسبت به اين بازخيزي هشدار داده بودند،1 اما امروزه ديدگاه هانتينگتون مصداق بيشتري يافته است و مهمترين اين مصاديق ظهور انقلاب اسلامي است.
انقلاب اسلامي پلي ميان گذشته و آينده و حلقه اتصال تاريخ اسلام محسوب ميشود. تاريخي که تحت تأثير القائات تاريخنگاري غربي دچار انقطاع و گسيختگي شده بود. ملت ايران در انقلاب اسلامي ظرفيتهايي از خود نشانداد که جز در قالب تمدني و با ادبيات تمدني نميتوان غناي آنها را سنجيد. به تعبير مقام معظم رهبري: «چشم انداز حرکت ملت ايران با اين زمينهاي که مشاهده ميکنيد، چشم انداز بسيار روشني است؛ هم ميراث گذشته ما، هم موجودي استعداد بسيار ارزنده ما، ... همه اينها به ما نويد ميدهد که ما انشاء الله خواهيم توانست تمدن اسلامي متعلق به ملت ايران را براي اين دوره و براي ملت اسلامي د راين زمان بار ديگر سر دست بياوريم و الگويي را براي حرکت امت اسلامي ان شاء الله ارائه بدهيم».2
روشن است که مفاهيم تمدني به نسبت به مفاهيم فرهنگي از غناي بيشتري برخوردارند. البته اين تفاوت در صورتي مطرح است که ميان فرهنگ و تمدن تفاوت قائل شويم. چرا که فرهنگ در اين تفاوت تنها به ابعاد معنوي و يا نرمافزاري يک تمدن اشاره دارد. ملت ايران با انقلاب اسلامي قدم در راه بسط فرهنگ اسلامي و ارائه آن در بعد سختافزاري و در نهايت تمدني گذاشته است و با چشمانداز تمدن اسلامي به پيش ميرود. انقلاب اسلامي در اين مسير از پشتوانه و ظرفيت بالايي برخوردار است. در اين مقاله تلاش شده است اين ظرفيت از ابعاد مختلف مورد بررسي قرار گيرد.
مفهوم تمدن :
«تمدن» به لحاظ لغوي معادل واژه لاتيني «civilization» و «مدينه»ي عرب (شهر) ميباشد. ميان مفهوم تمدن و شهرنشيني پيوند ناگسستني است. در گذشته، تمدنها را با جوامع شهري، يکسان ميدانستند و هر نظام اجتماعي و سياسي ديگري به جز شهرها را بدوي و يا در ادبيات يونانيان بربر ميناميدند.3
مفهوم تمدن در اصطلاح تعريفهاي متعددي دارد. در بسياري از اين تعريفها فرهنگ محوريت دارد و نسبت تمدن و فرهنگ عام و خاص مطلق است. برخي از آنها عبارتند از:
تمدن يک فضا، يا يک محدوده فرهنگي و مجموعهاي از ويژگيها و پديدههاي فرهنگي است.4
تمدن پيوستگي خاص جهانبيني، عادتها، ساختارها و فرهنگ مادي و معنوي است که يک کل تاريخي را شکل ميدهد و با ديگر انواع اين پديدهها همزيستي دارد.5
تمدن نتيجه فرايند اصيل و ويژهاي از خلاقيت فرهنگي است که محصول کارِ گروه خاصي از مردم باشد.6
تمدن نوعي از حال و هواي اخلاقي است که بر چند ملت معين حاکم است و فرهنگ ملي هر يک از آن ملتها، شکل خاصي از آن کل است.7
تمدن سرنوشت اجتنابناپذير فرهنگ است. وضعيتي بيروني و مصنوعي که انسانيت پيشرفته، ظرفيت آن را دارد. نوعي نتيجهگيري است. فرايند تبديل شوندگي به شدگي است.8
تمدن گستردهترين واحد مستقل فرهنگي است. بالاترين سطح گروهبندي فرهنگي انسانها و گستردهترين سطح هويت فرهنگي افراد است که دست کم انسان را از نوع ديگر جانداران متمايز ميکند.9
تمدن نظامي است اجتماعي که موجب تسريع دستاوردهاي فرهنگي شده و به منظور بهرهگيري از انديشهها و آداب و رسوم و هنر، دست به ابداع و خلاقيت ميزند. نظامي است سياسي که اخلاق و قانون نگهدارنده آن است و نظامي است اقتصادي که با تداوم توليد و مبادله پايدار خواهد ماند.10
تمدن ها با عمومي شدن عقلانيتها به وجود ميآيند و با تغيير آنها تغيير ميکنند و با افول آنها زائل مي شوند و عقلانيت عمومي شده را «فضاي عقلاني» ميناميم.11
تمدن نظمي اجتماعي است که در نتيجه وجود آن، خلاقيت فرهنگي امکانپذير ميشود و جريان پيدا ميکند. در تمدن چهار رکن و عنصر اساسي ميتوان تشخيص داد، که عبارتند از: پيشبيني و احتياط در امور اقتصادي، سازمان سياسي، سنن اخلاقي و کوشش در راه معرفت و بسط هنر.12
مراد از تمدن يک مجموعه فرهنگي، مادي و معنوي است که از خصايص فرهنگي عمده و مشابه چند جامعه خاص تشکيل شده است. فرهنگ بيشتر خصوصيت قومي را متبلور ميکند؛ ولي تمدن به فرهنگهايي اطلاق ميشود که فراتر از هويتهاي جمعي متعدد شکل گرفته است. بنابراين مراد از تمدن اسلامي فرهنگي است که فراتر از خاستگاه خود (مدينه النبي) گسترش زماني و مکاني يافته و اجتماعات متعدد را در بر گرفته و از حيات اجتماعي آنها اثر پذيرفته و بر حيات اجتماعي آنها اثر گذار بوده است.13
از مجموع اين تعاريف ميتوان تعريف ديگري استخراج کرد که تعريف مختار نيز ميباشد. به نظر ميرسد تمدن عبارت است از: وضعيت ايمن، پويا و بالنده که در آن ابعاد مختلف حيات بشري اعم از فرهنگي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي، علمي، هنري و مادي ـ ابزاري، شکوفا ميشود و انسانها در هر يک از اين زمينهها دست به توليد و خلاقيت ميزنند.
مفهوم تمدن اسلامي:
آنچه به عنوان تمدن اسلامي شناخته ميشود، هم شکل مفهومي دارد و هم تاريخي. مفهوم تمدن اسلامي در پاسخ به پرسشهاي چرايي، چيستي و چگونگي شکل ميگيرد. تبيين خاستگاه، مباني، اصول و اهداف پاسخ به چرايي و چيستي تمدن اسلامي است و تعيين ابعاد و تعريف روند، پاسخ به چگونگي آن است.
چرايي و چيستي تمدن اسلامي:
چگونگي تمدن اسلامي:
موجوديت تمدن اسلامي نتيجه مراحل چهارگانه ذيل است: 1. توسعه و رشد فرهنگ اسلامي به لحاظ کمي و کيفي و شکلگيري جامعه اسلامي2. حاکميت سياسي اسلام و ارائه تجربه کارآمد و موفق از آن 3. شکل گيري منطق توليد علم مبتني بر منطق وحي و فراهم شدن فضاي عقلانيت اسلامي 4. توليد علوم و ارائه محصولات علمي و ابزارهاي مورد نياز جامعه اسلامي
به عبارتي تمدن اسلامي شکلجامع و فراگيري از اسلام در ابعاد فرهنگي ـ اجتماعي، اجرايي ـ سياسي، منطقي ـ فلسفي و علمي ـ کاربردي محسوب ميشود. البته تمدن اسلامي نيز تابع قوانين تمدني عام از جمله جنبه تدريجي، تشکيکي و ذومراتب بودن آن است. همچنين تمدن يک واقعيت چند سطحي و چند لايه است. تمدن اسلامي پس از برخورداري از حداقلهاي تمدني، ميتواند در ابعاد، سطوح و لايهها توسعه و گسترش پيدا کند. ابعاد چهارگانه فوق بسترهاي رشد و توسعه تمدن اسلامي از نقطه شروع تا اوج آن به شمار ميآيند. تمدن اسلامي محصول رشد و توسعه ابعاد چهارگانه فوق در سطوح و لايههاي انقلاب، نظام، ملت، کشور و تمدن ميباشد. انقلاب اسلامي امام خميني (ره) در بهمن 57 آغاز اين مسير و تمدن اسلامي اوج آن است.
چنانچه اشاره شد تمدن اسلامي علاوه بر شکل مفهومي، يک تجربه تاريخي نيز هست. وضعيت بالنده و شکوفايي که عمدتاً در قرون سوم، چهارم و پنجم هجري قمري در دوران خلافت عباسي شکلگرفت، تجربه خاصي از به اصطلاح تمدن اسلامي ارائه کرد. صاحبنظران بسياري اين تجربه را يک تجربه موفق از نوع تمدنسازي به شمار ميآورند. هرچند که در نامگذاري آن به تمدن اسلامي و نيز تحليل چرايي و چگونگي افول و زوال آن، اختلاف دارند.
پژوهشگران خارجي عمدتاً وجود چنين تمدني را ميپذيرند و آن را تمدن اسلامي مينامند. يک نويسنده امريکايي درباره موجوديت تاريخي تمدن اسلامي مينويسد: «تمدن اسلام چيزي نيست که انکار پذير باشد... [و اگر چنين تمدني وجود نداشت] هرگز علماي تمدن غرب حتي آنها که به حمله و هجوم بر اسلام معروف هستند، مکرر نام تمدن اسلام را نميبردند و تاريخ آن را شرح نميدادند».14 هانتينگتون نيز معتقد است «همه محققان وجود تمدني مستقل را به عنوان تمدن اسلامي قبول دارند».15
در ميان صاحبنظران مسلمان نيز شمار زيادي وجود دارند که از آن دوره تاريخي با تعبير تمدن اسلامي ياد ميکنند. به عنوان نمونه استاد مطهري تمدن اسلامي را يکي از اصيلترين تمدنهاي بشري معرفي ميکند. ايشان در تأييد ديدگاه خودشان مينويسد: «جامعهشناسان روي اين قضيه خيلي مطالعه کردهاند که چند تمدن اصيل در دنيا هست. از همين توين بي معروف نقل ميکنند که اول آمد و تمدنها را به سي و سه دسته تقسيم کرد که يکي از آنها تمدن اسلامي بوده، بعد مهمترين آنها را در ده تمدن آورد که باز هم اسلام يکي از آنها بوده است و در نهايت امر از آنها سه تا پنج تمدن را انتخاب کرد که يکي از آنها تمدن اسلامي است».16
نامگذاري اين دوره تاريخي خاص به تمدن اسلامي دو جهت ميتواند داشته باشد. اول اينکه اين شکوفايي در سايه اسلام و دين محقق شده است و دوم اينکه روح مذهبي و اسلامي وجه تمايز اين تمدن از ديگر تمدنهاست و مواد تمدني که در اين دوره خاص از ديگر فرهنگها و تمدنها اخذ شده است ماهيت اسلامي و ديني پيدا کرده است و صرف يک تقليد يا جمعآوري نبوده است.
جهت اول به تعبير شهيد مطهري به اين است که دين اسلام نقش اساسي در شکوفايي جوامعي که اسلام را پذيرفتهاند از جمله ايران ايفا کرده است. و اين نقش به اين است که تحولى مفيد و ثمربخش در انديشه و روح جوامع اسلامي به وجود آورده است، طرز تفكر آنها را در جهت واقع بينى اصلاح کرده، اخلاق و تربيت آنها را بهبود بخشده، سنن و نظامات كهنه و دست وپاگير آنها را براندخته و به جاى آنها سنن و نظاماتى زنده جايگزين ساخته است. ايمانى و ايدهاى عالى به آنها الهام نموده، شور و هيجان كار و كوشش و دانش طلبى و نيكوكارى و ازخودگذشتگى در آنها به وجود آورده است. وقتى كه چنين شد، بالطبع زندگى اقتصادى آنها بهبود يافت، نيروهاى انسانىشان به كار افتاد، استعدادهاى علمى، فلسفى، فنى، هنرى، ادبىشان شكفد و بالأخره در همه شؤون آن چيزى كه «تمدن» ناميده مىشود تكامل صورت گرفت.17
همچنين ايشان به جهت دوم نيز اشاره ميکنند و معتقدند يك تمدن مثل يك موجود زنده است كه از مواد موجود تغذيه مىكند، ولى خودش حيات مستقل دارد. نه اينكه مجموع آن مواد را كنار هم بگذارند و آن را تمدن ناميده باشند. اختلاف در كيفيت استفاده از آن مواد است. که به روح تمدنها بستگي دارد. تمدن اسلامي نيز روح مذهبي و معنوي دارد.18 لذا مسلمانان در اخذ و اقتباس مواد تمدني ديگر نيز فراتر از تقليد و جمعآوري عمل کردهاند.
مسلمانان ميراث تمدنهاي گذشته را به خدمت گرفتند و «جريان اسلامي کردن اين ميراث به مراتب فراتر از صرف جذب و ادغام و تغيير دادن صورت آنها بود. در خلال اين جريان نيروهاي خلاق عظيمي به ظهور رسيد».19
روشن است که انقلاب اسلامي تنها يک انقلاب ساده در سطح يک کشور جهان سومي نبود، بلکه اين انقلاب علاوه بر اينکه در داخل کشور ريشه نظام 2500 ساله شاهنشاهي را خشکاند و نظامي بر پايه احکام الهي بنا کرد، در سطح جهاني نيز ريشههاي بسياري را لرزاند و تأثيرات عميق و گستردهاي را از خود به جاي گذاشت.
اين امر بيانگر آن است که در نگاه به اين انقلاب نبايستي به سطح يک فرهنگ خاص محدود شد، بلکه عمق تمدني و سطح جهاني آن را بايستي مد نظر قرار داد. توان اين انقلاب فراتر از آن است که موجب تشکيل يک نظام يا دولت اسلامي در سطح يک کشور شده باشد، بلکه تحولي صورت گرفته که ظرفيت بسط و توسعه تا تشکيل يک تمدن اسلامي را داراست.
انقلاب اسلامي ايران دگرگونيهاي عميقي را در سطح داخلي و جهاني به خصوص در وجدان عمومي و افکار عمومي ملتهاي جهان ايجاد کرد. مهمترين اين دگرگونيها عبارتند از:
انقلاب اسلامي با ظهور خود افق پيش روي بشريت را گشود. تمدن غربي ساحت وجودي بشر و زندگي بشري را به ساحت مادي و ناسوتي آن تقليل داده بود و افقي پيش روي بشريت جز ماديت ترسيم نميکرد و اين انقلاب اسلامي بود که با وقوع خود افقهاي زندگي بشري را از سطح مادي بالاتر برد و زندگي ديني، الهي و معنوي جديدي را به جهان عرضه کرد. سکولاريسم جوهر اصلي تمدن مادي غرب محسوب ميشود و اين انقلاب تنها با وقوع خود شکاف عميقي بر بدنه آن وارد ساخت. بالندگي و پويايي زندگي و حتي تفکر بشر وابسته به سطح افقهايي است که در پيش رويش ترسيم شده است. وقتي افقها کوتاه باشند و يا افقها بلند تيره و تار شوند، عقلها نيز عمق خود را از دست ميدهند و اين مضمون کلام امير مؤمنان است که بعد از قبول خلافت با مردمي که براي بيعت با او آمده بودند چنين سخن گفت: افقها بسيار تيره شده و مه وغيم هم جا را فرا گرفته است. درست همان گونه که در فضاي مهآلود برد ديدها کم ميشود،اکنون نيز که افقها تيره و تار است عقلها نميتوانند عمق مسائل را بيابند.« دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ»20
انقلاب اسلامي با گشايشي که در افقهاي زندگي بشري ايجاد کرد، در واقع وسعتي به عقل و تفکر بشر و به تبع آن زندگي بشر داده است و اين گشايش نويد دهنده تمدني از جنس ديگر و با افقهاي بلندتر از تمدن کنوني است.
انقلابي که ميتواند پرسش از غرب و تمدن غربي را طرح کند، مسلماً نميتواند به سطح يک انقلاب ساده محدود شود. تمدن غربي ميتوان گفت تمام عرصههاي زندگي مردم دنيا را تحت پوشش قرار داده است. و خود را تنها تمدن و تنها راه زندگي بشر معرفي ميکند. چيزي که توانسته است اين مطلقيت را از تمدن غربي بگيرد، به طور قطع از ظرفيت تمدني بالاتري برخوردار است. پرسش از غرب و زير سؤال بردن تمدن غربي شايد کار آساني به نظر بيايد، اما تنها کساني ميتوانند به طرح اين پرسش بپردازند که تعلق خود را از تمدن غربي بريده باشند و محملي برتر براي تعلق خود يافته باشند. گستردگي و عمق و ريشهداري اين انقلاب به حدي بود که توانست تعلق يک ملت را از تمدن غربي ببرد و با ارائه چشماندازي نو آنها را عازم ايجاد زندگي جديد و تمدني جديد کند.
البته ميان پرسش از غرب تا غربشناسي فاصله زيادي وجود دارد و قاعدتاً چنين تصوري درست نيست که به صرف ايجاد زمينهاي براي پرسش از غرب، غرب شناسي حاصل شده باشد، اما ميتوان گفت آزادي که لازمه حرکت در اين مسير است، با انقلاب اسلامي حاصل شده است. چرا که آزادي از غرب، آزادي تاريخي و خروج از عالم غرب است.
روشن است که انقلاب اسلامي در بيرون از عالم غربي رخ داده است و به قولي خاستگاه اين انقلاب عالم مدرن غربي نبوده و حتي در افق عالم مدرن نيز تولد و رشد نيافته است. پست مدرنيسم هم محمل درستي براي اين انقلاب نيست. چرا که ايران پيش از انقلاب در وضعيت مدرن قرار نداشته، بلکه فرايند مدرنيزاسيون را به صورت ناقص طي ميکرده است. تنها انديشه ديني و الهي که نوعي بازگشت به عالم قدس و توجه دوباره به آسمان بود، ميتوانست منشأ اين بيداري و در نتيجه آزادي باشد.21
3. انقلاب اسلامي حلقه اتصال گذشته و آينده تمدن اسلامي (عبور از گسيختگي تاريخي)
يکي ديگر از دستاورهاي انقلاب اسلامي که اين انقلاب را شايسته نگاه تمدني مي سازند، پيوستگي است که اين انقلاب ميان گذشته تمدني تاريخ اسلامي و تمدن آينده اسلامي ايجاد کرده است. در تمدن غربي يکي از رسالتهاي شرقشناسي اين بوده است که به بازيابي آنچه از تمدنهاي پيشين به جا مانده است، بپردازد. نفس اين امر طبيعي و به طور معمول توسط ديگر تمدنها نيز صورت ميگرفته است، اما تفاوتي که در اين ميان وجود دارد اين بود که شرق شناس در بازيابي خود، شرق واقعي و حقيقي را مد نظر قرار نميداد، بلکه در واقع شرقي که دوران طفوليت غرب بود، مورد و متعلق پژوهش آنها قرار ميگرفت. غرب تاريخ ملل و فرهنگهاي ديگر را نه گونهاي ديگر از تاريخ بلکه گذشته خود قلمداد ميکرد و اين يعني بيتاريخ ساختن هر ملتي که غير غرب است. در واقع غرب اثبات خود را در نفي ديگران جستجو ميکرد.
تمدن غربي با به کار بردن مفاهيمي همچون سنت و تجدد اين دوگانگي و بيگانگي را ميان خود و ديگران تئوريزه کرد. مفاهيمي که در مقايسه و مقابله دو نوع نظام انديشهگي قديم و جديد پديد آمدهاند. قديم و جديد تنها به يک فاصله زماني اشاره نميکند، بلکه هر يک، بار معنايي و ارزشي خاصي دارند. و اين ارزشگذاري عمدتاً توسط نظامي از انديشه و تفکر صورت گرفته است که خود بخشي از اين تقسيم است، يعني اين نظام انديشگي جديد يا به عبارت دقيقتر غربي است که پس از تعريف خود به «تجدد» (modernity) و متجدد (modern)، آنچه «غير» يا «مقابل» خويش ميبيند، «سنت» (tradition) يا «سنتي» (traditional) ميخواند.
انديشه تجدد با اين نامگذاري و تمايز، خود را تشخص و تعين (هويت) ميبخشد و همين نياز به تشخص و غيريت بود که صاحبان انديشه تجدد را پيش از کساني که سنتي خوانده شدهاند، به بررسي و پژوهش در ميراث فکري و فرهنگي گذشته اعم از گذشتهاي که متعلق به تاريخ غرب و شرق است.
شرقشناسان ابتدا يعني «از آغاز رنسانس تا قرن هيجدهم بيشتر به زبان و ادبيات و هنر و فلسفه يوناني توجه داشته و سپس به شرقشناسي مايل شدند و آن را بنياد کردند». با اين تفاوت که در جايگزيني شرقشناسي به جاي يونانپژوهي «وجه علاقه به يونان با علاقه به شرق يکي نيست». توجه به يونان «با نوعي تعلق خاطر و رعايت ادب و حرمت قرين بود». اروپائيان با رجوع به يونان راه تجدد را گشودند و در اين راه بود که علم تاريخ به وجود آمد اما تاريخ، تاريخ غربي بود که آن را تاريخ عمومي و تاريخ جهان انگاشتند.
تاريخ غربي از دوره يوناني آغاز شد؛ اما در حاشيه اين تاريخ، تاريخها و فرهنگها و تمدنهاي ديگر هم وجود داشت. شرقشناسي به اين حاشيه پرداخت22 و به عبارت دقيقتر تاريخهاي ديگر را به حاشيه راند.
شرقشناسي به عنوان نوعي از تفکر و نظامي از دانش در اواخر قرن هفدهم پاگرفت و در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم به اوج خود رسيد. در طول اين دوره نگاه شرقشناسانه متضمن اين اعتقاد بوده است که عصر شکوفايي غرب، مصادف است با پايان دوره طلايي و آغاز انحطاط شرق. «شرقشناسي همراه با اين نگاه نقشي فعال در بسط علايق غربي در مشرقزمين ايفا کرد. طلب دانش شرق اغلب غايت بالذات نبوده است»23
براي نمونه روزنتال از پيشکسوتان شرقشناسي معتقد است «تمدن اسلامي که ما ميشناسيم نميتواند بدون ميراث يوناني قوام داشته باشد».24 همانگونه که والتسر در آثار خود تلاش زيادي به خرج ميدهدکه ثابت کند «هر چه فيلسوفان عرب گفتهاند "عاريهاي" از يونانيان است. طبق نظر والتسر، حتي هنگامي که نميتوانيم مأخذ را بيابيم با اطمينان فرض ميشود که جز مأخذ اصيل يوناني هيچ سندي نيست».25
نتايج مطالعات شرقشناسي درباره ايران و تمدن اسلامي تا پيش از انقلاب اذهان بسياري از نخبگان ما را درگير خود ساخته بود. و تصور اينکه تمدن اسلامي در گذشته چيزي غير از تمدن کنوني است و قابل احيا و بازيابي در آينده خواهد بود، غلط و نادرست قلمداد ميشد، اما با وقوع انقلاب اسلامي و تداوم و بسط آن، اين تصور تا حد زيادي از بين رفته است. و اين انقلاب توانسته گذشته تمدني اسلام را به آينده متصل کند. قطعاً تصور اين که تمدن اسلامي ميتواند در آينده تمدن رقيبي براي تمدن غرب باشد، از نتايج اين انقلاب است. اين انقلاب در واقع با خدشهدار ساختن مطلقيت غرب و به تبع نتايج مطالعات شرقشناسي گذشته و تاريخ تمدن اسلامي را به آينده آن متصل ساخته است.
پی نوشت ها:
1- توينبي ديدگاه خود را درباره جنگ و تقابل تمدنها در سال 1947م در کتابي به نام «تمدن در بوته آزمايش» مطرح ساخته بود. وي مقاله يازدهم اين کتاب را «برخورد ميان تمدنها، جنگ تمدنها» عنوانگذاري کرده است. وي در مقاله دهم اين کتاب با عنوان «اسلام، آينده و غرب»، مينويسد: پان اسلاميزم خوابيده است، با اين حال ما بايد اين امکان که اگر پرلتارياي جهان غربمآب، بر ضد سلطه غرب به شورش برخيزد و خواستار يک رهبري ضد غربي شود، اين خفته بيدار خواهد شد، را در نظر بگيريم. بانگ اين شورش ممکن است در برانگيختن روح نظام اسلام حتي اگر اين روح به قدر خفتگان هفتگانه در خواب بوده باشد،اثر روحي محاسبهناپذيري داشته باشد. زيرا که ممکن است پژواکها، يک عصر قهرماني را منعکس سازد.(جمعي از نويسندگان، چيستي گفتگوي تمدنها، ص3)
2- بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار صدها تن از نخبگان و فرهيختگان استان فارس 17/02/1387.
3- موريزيو توسي، «تنوعهاي فرهنگي و منشأ تمدنهاي اوليه»، مندرج در: چيستي گفتگوي تمدنها، ص 15.
4- تعريف برودل، نقل از: ساموئل هانتيگتون، برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني، ص61.
5- تعريف والراشتاين، نقل از: همان.
6- تعريف داوسن، نقل از: همان.
7- تعريف دورکهايم و موس، نقل از: همان.
8- تعريف اشپنگلر، نقل از: همان.
9- ساموئل هانتيگتون، برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني، ص 63.
10- ويل دورانت، درآمدي بر تاريخ تمدن، ترجمه احمد بطحايي و خشايار ديهيمي،تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چاپ دوم 1368ص 256.
11- محمد جواد لاريجاني، نقد دينداري و مدرنيسم، تهران، اطلاعات، 1376، ص 184.
12- ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج1، چ3، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1370، ص 3.
13- سيد محمد عارف حسيني، رويارويي تمدن اسلامي و مدرنيته، قم، مرکز جهاني علوم اسلامي، 1381، ص 25 ـ 26.
14- مستودارد، لو تروپ، امروز با مسلمين يا عالم نو اسلام، ترجمه سيد احمد مهذب، تهران، طبع کتاب، 1320، ج1، ص 128.
15- ساموئل هانتينگتون، برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني، ترجمه محمد علي حميدرفيعي، ص 68.
16- مرتضي مطهري، مجموعه آثار ج 13 (نقدي بر مارکسيسم)، ص 804
17- مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج14 (خدمات متقابل اسلامي و ايران)، ص 135.
18- مرتضي مطهري، مجموعه آثار ج 13 (نقدي بر مارکسيسم)، ص804.
19- جان اسپوزيتو، «اسلام وغرب» ، ترجمه مرتضي اسعدي، مندرج در ايران، اسلام، تجدد، تهران، طرح نو، 1377، ص 101
20- نهج البلاغه، خطبه 91.
21- موسي نجفي، پرسش از غرب در ساحت بيداري اسلامي، ص 551
22- رضا داوري اردکاني، تقابل سنت و تجدد چه وجهي دارد؟، ص 4 ـ 5.
23- نگاه شرقشناسي به فلسفه اسلامي، ترجمه علي مرادخاني، ص 103.
24- همان، ص 103.
25- همان، ص 105.