چكيده:
بيداري اسلامي حركت جوشان و مقابله مهمي است كه از دو قرن پيش در جهان اسلام در مقابل سلطه و هجوم استعمار مغرب زمين آغاز گرديد. اين واكنش هرچند ابتدا «سلبي» و بيشتر مقابله با هجوم نظامي غربي ها را در پي داشت؛ ولي از آنجايي كه هجوم غرب از جنبه نظامي به تسلط سياسي و فراتر از آن در بافت و ذات خودش تسلط فرهنگي و فكري را نيز در پي داشت، لذا كشورهاي مختلف اسلامي با توجه به ظرفيت و توان فكري و سياسي شان به پاسخگوي و واكنش نسبت بدان پرداختند. امروز با توجه به انقلاب اسلامي كه در بطن خود نظام سياسي نيرومند و بزرگي را برپا داشته است و بخاطر توجه و تعمق در مرحله "جنبش نرم افزاري"، نوعي افق "تمدني اسلامي جديد" را مي تواند نشان دهد. اين ماجرا يعني عبور از نقطة سلبي تا "مرحلة ايجابي و ثبوتي" كه سطح جديدي از ظرفيت بيداري اسلامي را نشان مي دهد، حركت تكاملي بيداري اسلامي در مقابله نهايي تا آخرين لايه هاي تمدن مادي غرب را به دنبال دارد و شايد اين مرحله همان «پرسش از غرب» و "جوهر افول يابندۀ تمدن غربي" باشد كه در "ساحت تكاملي بيداري اسلامي" دارد خود را هويدا و نمايان مي سازد.
اين تلاقي تكامل بيداري سياسي كه در حقيقت آشكارسازي نمايان افول مدرنيته و تمدن تك ساحتي و مادي غرب است، مطلب مهمي است كه ماجراي ديروز، امروز و فرداي ماست و امروز در ساحت تمدني انقلاب اسلامي با الهام گرفتن از مكتب اهل بيت عصمت و طهارت (ع) بهتر ميتواند خود را آشكار كند و ايده و انديشه جديدي را عرضه كند كه نه "بنيادگرايي" و نه "اصلاح طلبي" و نه "سكولار" است؛ بلكه راه جديدي است كه علاوه بر "اعتدال و تعمق" از متن اسلام ناب و براساس قرآن و عترت ميباشد.
كليد واژه ها: بيداري اسلامي، فلسفه تكامل، تمدن غربي، تمدن نوين اسلامي، هويت يابي جديد اسلامي، مرحلة سلبي و ايجابي
این مقاله ، موضوع را در دو بخش «فلسفه تمدن اسلامی و ادوار تاریخی آن» و «انقلاب اسلامي ايران و نسبت جديد با وضع كنوني عالم» بررسی می نماید؛
الف: فلسفه تمدن اسلامی و ادوار تاریخی آن
يكي از موضوعات مهم در بررسي بيداري اسلامي، بيان ظرفيت هاي تمدني آن مي باشد. اين ظرفيتها، هر چه بيشتر به فعليت برسد، در حقيقت با تمدن غرب تلاقي داشته و چون ساحت آن با ساحت تمدن مادي غرب تفاوت دارد لذا آن را به چالش مي كشد. در اين قسمت مناسب است مناسبات تمدني، اسلام و غرب را در سه دورة تاريخي مورد بررسي و پژوهش قرار دهيم.
تمدن اسلامي و تلاقي آن با سه دورة تاريخي غرب:
الف ـ رهيافتي فلسفي ـ نظري:
بحث جهاني شدن از مباحث مهم فكري و نظري است كه در سالهاي اخير، اكثر كشورها، به خصوص كشورهاي جهان سوم را به خود مشغول داشته است؛ اما براي بررسي و كاوش علمي در مباحث مربوط به اين پديده، اين پديده و ابعاد آن را از كدام يك از سه مورد زير ارزيابي كرد:
اول: جهاني شدن را پديده اي كاملاً متمايز از ساير پديده هاي مغرب زمين ببينيم. و آن را فقط در محدودة زماني قرن اخير و دهه ها و سنوات معاصر تحليل كنيم ريشه و زمينه هايي براي آن نبينيم.اين تفكر در دو بخش ممكن است خود را نشان دهد:
دوم: جهاني شدن را در ارتباط با گذشتة تاريخ غربي ببينيم و لااقل از دورة رنسانس به اين طرف و به عنوان پديده اي بعد از عصر روشنگري قلمداد كنيم. در اين تحليل جهاني شدن ادامة روند گذشتة غرب است؛ اين ادامه، مميزة برجسته اي بر ساير تحولات در مغرب زمين نداشته است و ندارد.
سوم: جهاني شدن را در ارتباط با گذشته غرب ببينيم. اين پديده هرچند در ارتباط منطقي و تنگاتنگ با تاريخ غرب و تحولات ويژة آن ديار و به خصوص «توسعه طلبي و فزون خواهي» غرب تحليل مي شود. از ساير پديده ها مهم تر و برجسته تر است و «جهش مهمي» را در ارتباط با فكر و انديشة غرب نشان مي دهد. در اين نگاه، جهاني شدن، همة آنچه را كه غرب در مخزن اسرار و حافظه و نهان خانة خود داشته است، يكجا دارد منتها با اين ويژگي كه غرب وارد به «فضا» و «نسبت» و «تهاجمي» گسترده تر با ماهيتي بسيار استكباري تر و فزون طلبانه تر از ساير نقاط جهان وارد ميشود و چالش ها و آسيب شناسي نويني را جهان غيرغربي با خود به همراه مي آورد. اگر ما نگرش دوم و سوم و بيشتر سوم را مبناي نگاه و «نسبت» خود با پديدة جهاني شدن قرار دهيم، در اين صورت چالش ها و آسيب هاي پيش رو (آنچه به عنوان پيامدهاي آن آمده است و آنچه خواهد آمد)، از ماهيت، ابعاد و حضوري ديگر حكايت خواهد كرد.
در اينجا دو سطح تحليل قابل تشخيص است:
در سطح كمّي، موارد بسياري به عناوين و فهارس قبلي ارتباط و تعامل غرب با شرق (اقوام غير غربي عالم) اضافه مي شود كه به طور عمده به «توسعة تكنولوژي» و پيشرفت هاي گستردة طولي و عرضي و عمقي غرب در دهه هاي اخير برميگردد. در سطح كيفي، نه تنها اين فهرست جديد با «نسبتي جديد» و نگاهش ويژه بررسي مي شود، بلكه آنچه از گذشته بوده و طي قرون مختلف در تعامل با شرق از غرب شناخته مي شده است نيز در «نسبتي جديد» و «فضا و زمينه هاي نوين» به منّصه ظهور ميرسد و در مجموع، يك «كل واحد»، «به هم پيوسته» و «داراي مفهوم» را نشان مي دهد. به اين تمهيدات، سه ويژگي را هم اضافه ميكنيم تا مبحث چالش ها و تهديدها را در طرف ديگر معادله ــ يعني «جهاني» كه بايد «جهاني» شود ــ نيز به طور ملموستر و عيني تر درك كنيم:
با اين گستره، غرب در مبحث جهاني شدن و فرهنگ ها در بعد چالشها و تهديدها (به طور عام، خاص و اخص) ما در نظر گرفته مي شود و در هر سطحي، ويژگي و بُعد و صورتي خاص از خود بروز مي دهد. انگارها و نمادهاي هر يك از اين سطوح نيز عليرغم اشتراك ها و فضاهاي عمومي، مميزات و دقايقي خاص ممكن است داشته باشد. اما يك منظر ديگر هم باقي ميماند و آن «تعامل غرب و دنياي اسلام» است كه در طو تاريخ چند صدسالة خود ويژگي هاي خاص و تناوبها و فراز و فرودهايي را پشت سر گذاشته است. در اين نگاه، تعامل و تلاقي اسلام و غرب به چند سطح و دوره برميگردد.
ب ـ رهيافتي تاريخي ـ نظري
مرحلة اول:
در اولين تماس بين دنياي اسلام با غرب، مسلمانان متوجه فرهنگ و فلسفة يوناني شدند و اساساً علوم ساير حوزهها را فعالانه و با نشاطي كه خاص تمدن اسلامي در قرون اولية ظهور اسلام بود، به جهان اسلام عرضه كردند. اين مسله به فلسفة يوناني اختصاص نداشت؛ بلكه مسلمانان با شوق و طلب، علوم چيني، هندي، يوناني و ایرانی را نيز خواستار شدند و براي هريك از اين علوم در فرهنگ و تاريخ و تمدن خود «جايي باز» كردند و به «توسعه و رشد» آن مدد رساندند.اما در مورد فلسفه و طلب علوم از ساير حوزه ها چند نكته و ملاحظه وجود دارد كه به قرون اولية اسلامي ويژگي خاصي ميبخشد:
اول: طلب فلسفه و ساير علوم، با «اختيار» صورت گرفت و قدرت و زوري در كار نبود.
دوم: در اين طلب، انديشه و تفكر دخيل بود و مسلمانان فقط ناقلان خشك و مريدان چشم و گوش بستة اين علوم نبودند، بلكه اين علوم و به خصوص فلسفه را با «جان» خود آميختند و سپس در مرحلهاي از تاريخ خود آن را بازيافتند.
سوم: قدرت سياسي و مدنيت اسلامي در قرون اسلامي، نشاطي پديد آورد كه به موجب آن مسلمانان به هيچ وجه به «داشته هاي» خود شك نكردند و با ترديد و احساس حقارت و عقدة كمتري به سراغ ساير حوزه هاي علمي و فكر نرفتند، بلكه علوم و فرهنگ هاي ديگر در جهت نشاط دهي و باروري و شكوفا شدن «داشته هاي» آنان به كار رفت.
چهارم: تلاقي تاريخي و فرهنگي در اين مرحله بهطورطبيعي و منطقي اتفاق افتاد و هيچگونه توسعه طلبي وفزون خواهي و قصدي جز طلب علم و فرهنگ و يا هيچ شائبة سياسي و سياست بيني در اين امر دخالت نداشت.
پنجم: تفكر و فرهنگ فلسفي نه بر توده هاي مسلمانان بلكه بر افكار نخبگان اسلامي و انديشمندان تأثير داشت. درحقيقت، تعامل با غرب در اولين مرحلة خود، نه تنها فرهنگي و علمي و خودجوش صورت گرفت، بلكه در حوزة خواص و انديشمندان تأثيرگذار بود و هرگز به صورت «تفكر عامة» مردم درنيامد.
مرحلة دوم:
در اين مرحلة، تلاقي اسلام و غرب به طور عمده از جنبةعلمي و فرهنگي فراتر رفت و به مخاصمات سياسي و نظامي منجر شد؛ اما نتيجة چندين دورة جنگ هاي صليبي كه دهه هاي متمادي را نيز دربرگرفت، در ارتباط با بحث ما تأثيرهايي به شرح زير داشت:
اول: جنگهاي صليبي به شناخت اندك مسلمانان از غرب و «تأثير» بيشتر مسلمانان بر اروپاييان منجر شد. نشاط علمي جهان اسلام از يك سو و تعصبات صليبيون در ابتداي امر و در اثناي دوران جنگهاي درازمدت صليبي از سوي ديگر باعث شده بودكه تأثير اين تلاقي دنياي غرب در قرون وسطي با اسلامي، بدون هيچگونه چالشي براي جهان اسلام خاتمه يابد؛ اما اين تأثير و چالش براي غرب همچون آتش زيرخاكستر عمل بود، چرا كه غريبان به مرور متوجه «نقاط ضعف و نداشتههاي» خود در برابر مسلمانان شدند.اين روند تا زمان فتح قسطنطنيه(به سال 1453م يا 857ق) ادامه داشت. در اين زمان، غرب خود را در آغاز رنسانس و پايان قرون وسطي ديد ؛ اثر برخورد دنياي مسيحيت با جهان اسلامي صورت گرفته بود ( البته يكي از ريشههاي رنسانس هم همين تلاقي است)، تأثيري كه بعدها با ترجمة متون اسلامی به زبانهاي اروپايي و تأسيس نخستين دانشگاههاي غربي روند تكامليافتهتري يافت.
دوم: در اين مرحله همچنين مسلمانان هم قدرت و هم نظامهاي اجتماعي و مدني نيرومندي داشتند و دنياي غرب و صليبيون مهاجم چندان جاذبهاي براي آنان ايجاد نميكرد.
سوم : در اين مرحله نيز مانند مرحلة قبلي، آحاد مردم مسلمان در كشورهاي مسلمان نشين به شكلي جدي و چالش برانگيز از تأثير فرهنگي و يا سياسي غربيان دور بودند و كشش درخور توجهي بدان ديار از خود نشان نمي دادند. البته با گذشت زمان روند ثابت نماند و تأثير و تأثرات اين مسئله در زمان حكومت صفويان در ايران و عثمانيان در غرب جهان اسلام ابتدا كمتر ولي در سدههاي بعد به تدريج بيشتر شد.
مرحلة سوم:
در مرحلة سوم كه «دوران مدرنيته غربي» ــ است چند اتفاق مهم به شرح زير روي داده:
اول: غرب به شكلي جديد و يكپارچه خود را بازيابي و بازخواني كرد. اين در حالي بود كه سه امپراتوري بزرگ اسلامي (صفويه و عثماني و گوركاني) در يك جبهة واحد سياسي و فرهنگي قرار نداشتند (و چه بسا كه نيروي نظامي و سياسي و فرهنگي خود را در جهت تضعيف يكديگر به كار مي انداختند.)
دوم: با شروع انقلاب انگليس و سپس انقلاب فرانسه(طي قرون هفدهم وهيجدهم ميلادي) و به آرامش رسيدن نسبي هرچه بيشتر رنسانس از يك سو، و تزلزل و انحطاط در نظام هاي مدني و اجتماعي مسلمانان از سوي ديگر، كمكم كفة تعادل و توازن اين ترازو به هم خورد و آنچه سهم ما ايرانيان، دست كم در دوران قاجاريه به خصوص بعد از جنگ هاي ايران و روس، شد، برتري غريبان و نفوذ پنهان و آشكار آنان در زواياي مختلف زندگي ايرانيان بود. اين نفوذ پنهان و آشكار چند ويژگي به شرح زير داشت:
سوم: اين مرحله از تعامل غرب با دنياي اسلام نه فقط بر نخبگان و انديشه ورزان بلكه بر زندگي و عادات و رسوم و سنن مردم عادي كوچه و بازار هم تأثير داشت؛ و اين تأثير در دوران قبل از مشروطه ابتدا به صورت «خفي» و بعد از مشروطيت به صورت «جلي» و (به خصوص) در آستانة ظهور پهلويها به شكلي كاملاً مهاجم و گسترده به منصة ظهور رسيد.
البته اين پايان ماجرا نبود. در برابر اين صورت مسئله و با مفقود شدن و ضعف و سستي نظام هاي مدني و اجتماعي اسلامي بر اثر اين نفوذ فزايندة دنياي غرب، نوعي «بيداري اسلامي» و سپس «نهضت هاي بيدارگرايانة اسلامي» ظهور كرد كه مقاومت ذاتي و دروني دنياي اسلام به طور عام و ايران اسلامي شيعي به طور خاص را شامل مي شد. درحقيقت، دراين مرحله، بيداري اسلامي و سپس درمرحلة تكامل يافته تر، نهضت ها وجنبش هاي اسلامي، جبران كنندة فقدان و يا ضعف مدنيت و نظامهاي سياسي و اجتماعي بومي و اسلامي شدند. اين مرحله تا انقلاب اسلامي ايران در سال 1357، ادامه يافت؛ و در نهايت به نظام سياسي اسلامي نويني منتهي شد).با اين ديدگاه در اين مقطع (يعني مدرنيته و غرب) به سه مرحله در طرف دوم معامله ــ يعني ايران ادامه يافت؛ و در نهايت قائل ميشويم:
مرحلة اول: نظام هاي مدني و اجتماعي بومي و اسلامي. از دوران صفوي تا قبل از جنگهاي ايران و روس.
مرحلة دوم: بيداري اسلامي و جنبشها و نهضتهاي اسلامي، از دوران بعد از جنگهاي ايران و روس تا امروز؛ كه در قالب پنج جنبش و نهضت بزرگ نمايان شده است: قيام تحريم تنباكو، نهضت و نظام مشروطيت، نهضت ملي شدن صنعت نفت، قيام پانزدهم خرداد 1341 ، و انقلاب اسلامي 1357.
مرحلة سوم: نظام مدني اسلامي نوين، از 1357 به بعد.
آنچه در اين نگاه حاصل ميشود خلاصة تلاقي «سنت ما» در يك طرف معادله در برابر شكلگيري و توسعة مدرنيته در شرق به خصوص در ايران است.آنچه براي اين تحقيق مهم است آن است كه در وضعيت جديد تلاقي دنياي اسلام و غرب كه از قرن گذشته آغاز شده است؛ غرب بخاطر استعمار و تفوق تكنولوژي، خود را داراي تمدن برتر و تفكر مطلق ميديده است در اين اوضاع و وضعيتي كه غرب براي خود قائل بود انقلاب اسلامي ايران كه مولود بيداري اسلامي بود پاي در عرصه حيات و معادلات جهاني گذاشت و اين مسئله فصل جديدي را در نسبت اسلام و غرب باز نمود، فصل جديدي كه با رشد و ظرفيت سازي هاي انقلاب اسلامي هر چه بيشتر، به چالش و تقابل عميق اسلام و غرب تا سطح تمدني مي تواند به پيش برود.
ب: انقلاب اسلامي ايران و «نسبت جديد» با وضع كنوني عالم
انقلاب اسلامي زماني پا به صحنة عالم و تأثير در آن گذاشت كه دو نگاه متفاوت غربي در دو ديدگاه ماركسيسم و ليبراليزم خلاصه ميشد؛ دو نگاهي كه در حقيقت در يك آبشخور به هم ميرسيدند و آن نگاه "قدسيت زدايي" و البته مادي و قدرت مدارانه به عالم، انسان و هستي بود.در اين نگاه سلطه گرانه، شرق، كشورهاي اسلامي و اصولاً عالم غير غربي بايد براي ابراز وجود و شناخت خود به غرب مينگريست و يا از آن مدد ميگرفت. انقلاب اسلامي در همان بدو ظهور و حضور خود اين سيطره و اسطوره پنهان را شكست و در حقيقت به مقابله فكري و نظري با كل جهان غرب برخواست.
تمامي سخنان و رهنمودهاي امام(ره)، از همان لحظه تکامل"بيداري اسلامي شيعي" در دهه چهل تا آمدن به ايران و تا ده سال بعد از آن، مبارزه با نگاه غربي در هويت بخشي به شرق بود. امام نه تنها تعريف جديد و حيات بخشي از اسلام داد (اسلامي كه مستشرقين و دانشمندان غربي كمكم آن را جزئي از حاشيه تاريخ غرب معرفي ميكردند) بلكه تعريف جديد و "صورت مسئله اي ويژه" در مورد كل عالم، روابط و ماهيت شرق و غرب و سير تحول و جايگاه و نسبت هر يك ارائه دادند.
در حقيقت امام(ره)، در همان گام اول، ذات اين حركت را تغيير "نسبت" بين نگاه غربي با شرق قرار داده و بر تمامي برنامه ها و سير حركت و مطالعات پيشين و نظريه هاي قراردادي خط بطلان كشيد.
با اين زاويه ديد، امام(ره) براي اثبات و تكامل هويت اسلامي ايران با هويت غربي ساخته شده طي چند دهه به خصوص از مشروطيت به بعد به مبارزه برخواست و شايد همين ذات و خط مبارزه باشد كه غربيها به آن "بنيادگرايي" ميگويند و هميشه خواهان زدودن آن از ايران و از انقلاب اسلامي بوده و هستند.
البته اين خط سير و تفكر امام(ره) و انقلاب اسلامي نبايد با جريان مشابه در جهان كنوني به خصوص تفكر "القاعده" و برخي جريانات همسو اشتباه گرفته شود؛ چرا كه اين جريانات نيز هر چند دنبال نوعي "هويت يابي جديد" براي خود هستند (هر چند بايد گفت در مقطعي نيز خود غربيها در شكل گيري روند سياسي آنان مؤثر بوده اند) ولي اين هويتيابي براي اين نگرش جديد در "دنياي اسلامي غيرشيعه" چون بدون يك نوع"هويت يابي تاريخي" و"شناختشناسي عميق" صورت ميگيرد و در آمال و افق دوردست خود، توان ايجاد نظام سياسي و از آن مهمتر "نظريه تمدني" را نداشته و ندارد. اين دو عنصر "نظام سازي" و "تمدن يابي" به وضوح ميتوان در انديشه انقلاب اسلامي ايران و تفكر امام خميني (ره) به خوبي رويت نمود به خصوص كه اين هويت و تمدن با آمال تاريخي و با پيشتازي و محوريت ايرانيان و در كشور ايران همراه شده است.
از مفاهيم مهم ديگري كه انقلاب اسلامي در مقابل دنياي غرب مطرح نمود و با آن چالش ايجاد نمود تزلزل در دنياي "تك ساحتي غرب" بود. جهان اسلامي مدار غرب و جهاني كه مدعي بود سعادت و كمال انسان را با اين نگرش اصالتاً مادي ميتواند تأمين كند در قبال انقلاب اسلامي با "انديشه چند ساحتي" و طرح "مدينه و مدنيتي چند بعدي" قرار گرفت كه از مفهوم سعادت و ترقي" و انسان و "كمال" بشري تعاريف و تعابير و آمال جديدي را ارائه ميداد. اين انديشه چندساحتي، بهخوبي به نقد در ذات غرب پرداخت و به درستي نشانداد اينكه در كشورهاي اسلامي و به خصوص ايران نظام علمي و شرايط پيشرفت درست فراهم نيامده، بايد چگونه تجزيه و تحليل شود و ريشه عقبماندگي در جوامع مسلمان نشين را ميتوان از چه زاوية ديدي نگريست.
در حقيقت انقلاب اسلامي بنياد و ريشهاي را نشان داد و يا بهتر بگوئيم آشكار نمود كه در اثر غلبة "ساحت غربي" تفكر و تمدن براي ده ها سال مستور و پوشيده مانده بود. با رفع اين مستوري، افق و فضايي پديد آمد كه ميشد به تحقق آن شرايط و لوازم و نظامات ريشه اي به طور صحيح پرداخت. با رسوخ هر چه بيشتر انديشه اسلامي امام(ره) و تكامل انقلاب اسلامي اين ابعاد "چند ساحتي" انديشه انقلاب اسلامي به دنياي "تك ساحتي" و سراسر غرق در ماديات و خالي از حضور معنا و روح بيشتر نفوذ ميكرد. حاصل اين رسوخ و نفوذ نوعي "بيداري اسلامي" در ابعاد مختلف بود. در حقيقت كشورهاي اسلامي در آئينه تمام نماي انقلاب اسلامي نه تنها توانستند به طور واقعي خود را مورد ارزيابي قرار دهند، بلكه از فاجعه و بلائي كه دهها سال بود بر سر آنان آمده بود بهتر و درستتر آگاه شدند، حاصل اين آگاهي يا به شكل انقلاب هاي مردمي و يا به شكل تشكل هاي سياسي و عملي و فرهنگي نمود و بروز نمود.
اما اين مجموعةآگاهي بخش را مي توان در مقولة ديگري نيز مورد پژوهش و تحقيق قرار داد و آن مقولة "هويت" است. "هويت ملي" و يا "هويت اسلامي" كه با نداي انقلاب اسلامي راه و مسير خود را از نگاه غربي در عالم جدا نمود. اين دو مقوله كه قبل از انقلاب اسلامي در شكل مخرب "ناسيوناليسم" و در قالب "سكولاريسم"مطرح مي شد به نحوي مورد پرسش جدي و نفي و نقد انديشة انقلاب اسلامي واقع گشت. اساس اين نقد و پرسش نيز به مقوله و مسئله هويت ذاتي و هويت تاريخي جوامع اسلامي بازگشت ميكرد، هويتي كه در ذات و بطن آن بيش از همه چيز مذهب و آموزه هاي ديني مهمترين عامل وحدت بخش و تعالي دهنده جامعه اسلامي معرفي شده و طي قرون متمادي حيات آن جوامع را تضمين مينمود. انقلاب اسلامي نه تنها اين آگاهي بخشي تاريخي را در مقولة فوق به خوبي نشان داد بلكه به آنان چگونگي "تنظيم و تثبيت" با دنياي كنوني را هم آموخت. به خوبي ميدانيم كه قبل از انقلاب اسلامي دو نظريه "ليبراليزم" و "سوسياليزم" كه در دو ايدئولوژي فاتح بعد از شكست دو ايدئولوژي رقيب يعني (فاشيسم و نازيسم) توانسته بودند براي بيش نيم قرن عالم را تحت الشعاع خود قرار دهند. اما عدم كارايي و سست بودن مباني هر يك از اين دو در طول نيم قرن توسط ديگري مطرح و در سطح گسترده تبليغ ميگشت. از آنجا كه اين نقد و نظرها عليرغم تفاوت نوع ادبيات و فرهنگ سياسي ماركسيسم و ليبراليسم به نظر متمايز ميآمد اما به خاطر بافت "تك ساحتي" هر يك، تأثير چنداني نمي توانست در كل عالم داشته باشد. پديدة انقلاب اسلامي به خاطر جوهرة ويژهاي كه گفته شده در آن وجود دارد فضا و يا فضاهايي را ايجاد نمود كه در افق و ساحت نظري آن اين دو انديشه به طور جدي به چالش كشيده شد. اردوگاه فكري سوسياليزم به خاطر ذات الهي انقلاب اسلامي ابتدا از نظر فرهنگي ، اقتصادی و مباني نظري مورد نقد و نفي واقع شد و سپس اين نقد و نظر به حوزه سياست، انديشهها و روابط بين المللي نيز رسيد؛ و درست برعكس ليبراليزم به خاطر ذات تهاجمي و شرايط ويژه امريكا ابتدا از نظر سياسي مورد نقد واقع شد و كمكم به ابعاد فرهنگي و مباني آن رسيد. اما اينجا از دو پديدة واسطه اي نبايد غفلت كنيم و آن انديشه هاي بينابيني بود كه در اين صورت مسئله ظهور نمود؛ انديشه هايي كه بين اسلام و سوسياليزم از يك طرف و اسلام و ليبراليزم از منظر ديگر تشابهات و ارتباطاتي مي ديدند و سعي در آشتي دادن و ايجاد فضايابيهايي در هر دو حوزه مي نمودند. اين مسئله كه معمولاً به "انضمامي شدن" اسلام و نه غرب منجر مي شد و در حقيقت در تاريخ ايران را از دوران مشروطيت به بعد مورد پرسش و نقد جدي قرار مي داد.
بايد گفت قدرت فكري و استقلال و ثبات ريشه اي انقلاب اسلامي اين بار به قصد انضمامي نمودن مفاهيم غربي و نه التقاط با آن وارد صحنه اجتماعي و فرهنگي و سياسي شده و گام اول در "انضمامي كردن نظريه جمهوري" به مفهوم سنتي "ولايت" برداشت؛ البته اين سير اوليه تا امروز همچنان مهمترين مسئله نظري نظام اسلامي و مباحث فكري آن است. مباحث مهمي نظير "اقتصاد اسلامي"، "بانكداري اسلامي"، "مردم سالاري ديني"، "دانشگاه اسلامي" و حتي خود مفهوم نظام اسلامي را نيز تحتالشعاع موضوع و صورت مسئله مهم خود قرار داده و ميدهد.
به نظر ميرسد با حذف رقباي گوناگون از صحنه بين المللي و سياسي و حتي فكري مثل حذف ماركسيسم و نظريات واسطه اي برآمده از آن، اين دو تفكر يعني دو تفكر انضامي ديدن غرب و يا "التقاطي و تفاهمي" كردن مفاهيم آن همچنان مهمترين صورت مسئلهاي است كه به دهة سوم انقلاب اسلامي كشيده شده است؛ در اولي مفاهيم غربي به "استخدام" انديشه اسلامي درخواهند آمد و در دومي اين دو حوزة فكري سعي در ايجاد "تفاهم" و پيدا نمودن قدر مشتركهاي خود دارند. انديشه هاي موجود امروز نيز با اين دو تفكر به خوبي قابل شناخت و پردازش هستند. تقسيم بندي اصلاح طلبان، نظريه گفتگوي تمدنها، نظريه جنگ تمدنها، نظريه جهانيشدن و نظريات هويت ملي، همگي در افق بحث گفته شده به خوبي ميتوانند مورد بازبيني، بازيابي و بازسازي واقع گردند و به محك فكري و عيار انديشه اي زده شوند؛ اما اينكه انقلاب اسلامي در واپسين سالهاي دهه سوم و دهة چهارم خود بين دو تفكر "استخدامي" يا "انضمامي" يا "التقاط و تفاهم" به كدام سو ميرود به نظر ميرسد اين مسئله به يك پيشفرض اساسي بازگشت ميكند و آن اين است كه انقلاب اسلامي در زايش انديشه هاي نو از دل سنت و ارزشهاي ديني توفيق بيشتري حاصل كند و البته ميتوان گفت انقلاب اسلامي طرحي نو را در عالم جديد ايجاد نمود در اين طرح نو دو قسمت عمده از تمدن و عالم غرب مورد ارزيابي مجدد قرار گرفت:
درقسمت اول انقلاب اسلامي خيلي زود توانست وارد ميدان عمل سياسي و اجتماعي شده و به طور آشكار، ابعاد اين سلطهگري را به وضوح و در ابعاد تمام و كمال نشان دهد، اما در ادامه انقلاب و در تكامل آن بررسي قسمت دوم در حركتي ارام و با روند و دقت بيشتري دنبال ميگردد.انقلاب اسلامي به خوبي نشان داد "مدرنيته و عالم مدرن" به خلاف ادعاي خود كه مي تواند تمام سطوح ادراك بشري را فهم نموده و همه چيز را جزئي از وجود و هستي خود كند، نبوده و نيست بلكه فقط به قسمتي از تاريخ آن هم در محدوده اي خاص در غرب تعلق دارد. در حقيقت انقلاب اسلامي توانست نشان دهد غرب و حواشي آن متعلق به فرهنگي خاص، شرايطي خاص و برآمده از اصول ويژه و معين است و متعلق به بشريت نبوده و نيست و لذا داعية "كمال داشتن" و "جهاني بودن" و فراگير نمودن براي همة زمانها و مكانها را ندارد.
اين تفكر كه از بطن انقلاب اسلامي روئيده است به معناي اعلان جنگ دائمي و چالش هميشگي و غيرقابل عدول براي دهه هاي بعدي بين دنياي اسلامي با غرب است و عدول از آن به معناي پايان انقلاب اسلامي و ضميمه شدن انقلاب اسلامي و جهان اسلام به حاشيه غرب خواهد بود. به نظر مي رسد اين سطح از انقلاب اسلامي است كه برخي از متفكران غربي مثل ميشل فوكو را وا مي دارد تا به پديده انقلاب اسلامي به عنوان انقلابي بعد از مدرنيته نظر افكنده و عمده وحشت غرب از بيداري اسلامي و اصالت حاصل از انقلاب اسلامي در اين چالش جديد و عميق با دنياي غرب ديده مي شود.
حاصل منطقي و نتيجه نهايي اين قول به زبان فلسفة تاريخ نقد اين جمله است كه "غايت تاريخ پديدآمدن تمدن كنوني است" در حقيقت با وقوع انقلاب اسلامي، اين غرب بود كه به ارزيابي و ملاك حق واقع شد اسلام مينشست بلكه اين بار اين اسلام بود كه "نسبت" خود را غرب مي سنجيد و وابستگي آن را به فرهنگي خاص و شرايطي ويژه و محدود مورد نقد و پرسش جدي قرار مي داد.دورنماي اين صورت مسئله اين خواهد بود كه تمدن اسلامي راهي جداي از تمدن غربي را طي خواهد نمود و از آن بالاتر در نظرية شيعي، اين تمدن اين سخن را مطرح ميكند كه در عصر غيبت، منتظر حقيقي كسي است كه كمال و آينده درست و ايدهآل براي بشريت را در عصر ظهور و مهدويت خواهد ديد اين نظريه بازتاب خاصي در ميان شيعيان خواهد داشت و آن بازتاب اين است، "آينده جهان و تمدن بشري از آن ماست".
با توجه به مطالب مذكور مي توان به چند فراز از ديدگاه هاي مقام معظم رهبري دربارة اين صورت مسئله و طرح آن در ابعاد بيداري اسلامي توجه نمود:
آيت الله خامنهاى بیداری اسلامی را يك "فرهنگ جديد"، يك "فكر جديد" و يك "مسير جديد" براى بشريت می داند (بيانات مقام معظم رهبري در ديدار مسؤولان نظام06/08/1383) که پس از چند قرن انحطاط، بیدار شده و در پی احیای هویت اسلامی خویش است «امروز كه ملت هاى مسلمان، پس از چند قرن انحطاط و ركود و ذلت، در چهارگوشه ى جهان اسلام، به بيدارى و قيام لله گراييدهاند.»(پيام مقام معظم رهبري به حجاج بيت الله الحرام26/03/1370)«امروز"بيدارى اسلامى" در كشورهاى گوناگون و بيدارى روح معنويت در سرتاسر جهان، مرهون انقلاب اسلامى است.» (همان جا )
این تأثیر به حدی بوده که میتواند به تشکیل نظام سیاسی منجر شود و از سطح نهضت خارج گردد: «در بسيارى از كشورهاى ديگر دنيا، به بركت همين احساس هويت و"بيدارى اسلامى" كه اين انقلاب به وجود آورد، امروز جمعيتهاى اسلامى حضور دارند، قوى اند و براى خودشان آينده دارند. اگر بگذارند، احتمال دارد دولت هم تشكيل دهند.»(بيانات مقام معظم رهبري درخطبه هاى نماز جمعه20/11/1374)
تأثیر بزرگ انقلاب بر جریان بیداری اسلامی،"ایجاد یک فرهنگ" بود که بدین وسیله توانست جریان بیداری اسلامی را در تفکر اسلامی و جهان اسلام، ماندگار کند: «انقلاب اسلامى فقط اين نبود كه دگرگونى اى در داخل كشور ايجاد كند؛ علاوه بر اين، يك فرهنگ خلق كرد؛ فرهنگى كه در همه ى كشورهاى اسلامى بهطور متفاوت- در بعضى كشورها خيلى شديد، در بعضى كشورها با شدت كمتر- اثر خودش را در ذهنها، بخصوص ذهن جوانان و روشنفكران و دانشگاهيان گذاشت. بلاشك شما از گرايش هاى قشر جوان در كشورهاى اسلامى نسبت به انقلاب، امام و ارزشهاى ملت ايران و ايستادگىاش مطالبى شنيدهايد؛ اما يقينا آنچه شنيدهايد، به مراتب كمتر از چيزى است كه در واقع وجود دارد. در طول اين بيست و يكى دو سال، به مرور تفكر اسلامى، فكر بيدارى اسلامى و بازگشت و تمسك به اسلام، در ذهن ها به صورت انديشه اى ماندگار درآمده است.» (بيانات مقام معظم رهبري در ديدار با دانشجويان دانشگاه شهيد بهشتى22/02/1382)
تمدن اسلامي به صورت پويا وجود داشته و امروز هم اين تمدن قابل تحقق است و اساسا آرمان مهدويت شيعي اين امر را نمايندگي مي كند. اما اين مهم به سادگي به دست نميآيد و ما نميتوانيم منتظر بمانيم كه دنياي غرب و تمدن مادي خود به خود رو به افول برود، چرا كه احياي تمدن اسلامي فقط با افول تمدن غربي ممكن نيست و اين احيا حتما در زمينه مدني و اجتماعي محتاج به انقلاب است. اينجاست كه ما انديشه امام(ره) و مقام معظم رهبري را ميتوانيم محملي بدانيم براي ارتباط ميان تمدن گذشته و تمدن آينده به وسيله يك انقلاب بزرگ اسلامي و حضور نهضت هاي قدرتمند مرتبط با آن.
آيت الله خامنهاى می فرمایند: «اسلام محوری، استقلال سیاسی، مردمسالارى، خودباورى علمى و اعتماد به نفس ملى، عظمت یافتن ایران در جهان، مبارزه با تهاجم فرهنگی، وقتى در يك كشور اين پايهها گذاشته شد، آنگاه اين ملت مي تواند اميدوار باشد كه بر روى اين پايه ها بناى يك تمدن جديد و عظيم را مي تواند پايهگذارى كند. هر كدام از اين خصوصيات به نحوى جلب نظر ملت ها را ميكند. ملتهاى ديگر نگاه ميكنند، مى بينند، مجذوب مي شوند، تحسين ميكنند؛ كه البته از همه مهمتر، همان مسئله ى استقلال سياسى و ايستادگى در مقابل زورگوئى دشمنان است.»(مقام معظم رهبري، خطبه های نماز جمعه تهران15/11/1389)
ایشان در جایی دیگر می فرمایند: «براى اين ملت، قضيه ى بناى يك نظام و تمدن اسلامى و يك تاريخ جديد، قضيه اى جدى است. آن را جدى بگيريد. يك وقت در كشورى، يكى كودتا مىكند و نظامى بر سركار مىآيد. آن نظام، چند صباحى هست؛ بعد هم مىرود- يا يكى ديگر از او تحويل مىگيرد- و همه چيز به حال اول برمىگردد. يك وقت قضيه اينگونه است و اين همه نقل ندارد. آنچه در ايران اتفاق افتاد، مسأله ى يك حركت عظيم در مقياس جهانى است.»(بيانات مقام معظم رهبري در تاریخ11/08/1373)
نتيجهگيري:
با توجه به مباحث گفته شده كه آنها را در ذيل دو عنوان و موضوع تحقيقي از هم تفكيك و بحث نموديم:
مي توان اين دو بخش را در قالب نظريه فلسفه تكاملي بيداري اسلامي بازخواني نمود در اين بازيابي جديد و تلاقي تمدن اسلام و غرب، انقلاب اسلامي وضعيت خاصي را ايجاد نموده است كه در سه عنوان قابل بررسي است.
الف: نهضت ها و جنبشها و قيامهاي مردمي
ب : الگوي نظام سازي ديني كه مردم سالاري ديني نقطه عطف آن است
ج : چشم انداز تمدن نوين اسلامي
بخوبي معلوم است ظرفيت سازي تمدني كه در جهت بيداري اسلامي به دنبال الگوي نظام سازي مطرح ميشود به نحوي است كه مطلق و كمال بودن تمدن مادي غرب را به چالش ميكشد و اين مسئله در حقيقت فلسفه اسلامي و بعنوان نوعي جوهرة افول يابنده تمدن غربي قابل فهم و نظر مينمايد.