زندگینامه و حیات علمی،اجتماعی و سیاسی شیخ شهید:
آیت اللّه شیخ فضل اللّه نوری روز دوم ذیحجّه سال 1259 ه.ق در روستای «له شک» در منطقه کجور مازندران چشم به جهان گشود. پدرش از روحانیان صالح و مورد اعتماد به حساب می آمد. شیخ فضل اللّه پس از پایان تحصیلات ابتدایی، به تهران هجرت کرد و دوره سطح حوزه را در محضر استادان آن سامان گذراند. شیخ برای تکمیل تحصیلات به نجف اشرف رفت و از محضر استادان بزرگی چون میرزاحبیباللّه رشتی، شیخ راضی و میرزای شیرازی بهرهها برد. وی به میرزای شیرازی چنان علاقه پیدا کرد که با وی به سامرا رفت. شیخ فضل اللّه به دلیل تیزهوشی و مداومت در درس استادان بزرگ به مقام اجتهاد دست یافت و رسیدگی و توجهات خاص میرزای شیرازی، از او عالمی وارسته و مدبّر و کاردان ساخت. شیخ فضلاللّه بر علوم متداول زمان یعنی فقه، اصول، رجال، کلام، حکمت و عرفان احاطه کامل یافت و در فضل و کمال و دانش، سرآمد عصر خود شد، به گونه ای که علاوه بر دوستان، حتی مخالفان سیاسی ـ فکری وی نیز مرتبه علمی او را انکار ننمودند.
در زمان وی ایران موقعیت حساسی داشت؛ ظلم و ستم شاه و درباریان و وجود مالیاتهای سنگین، زندگی را بر مردم مشکل کرده بود. شاهزادگان و درباریان دست گدایی به سوی کشورهای استعمارگر دراز کردند تا مخارج عیاشی های خود را تامین کنند و نسبت به سرنوشت کشور و مردم مسلمان بی تفاوت بودند. در چنین اوضاعی استعمارگران نیز برای تسلط هرچه بیشتر بر کشور و استفاده از ذخائر و منابع سعی داشتند بوسیله نوکران و وابستگان خویش جای پای خود را در کشور محکم سازند و از آنجا که اسلام را مانع هدفهای خویش دیدند، کوشیدند تا با ایجاد دینهای ساختگی «بابیت» و «بهائیت» و تاسیس انجمن «فراموشخانه» به هدفهای خود جامه عمل بپوشانند.1 شیخ فضلالله با احساس مسوولیت نسبت به دین و کشور اسلامی و با اشاره و رهنمود استاد خویش، میرزای شیرازی در سال 1303 ه.ق به تهران آمد.2 او آمد تا فصل جدیدی در مبارزات ضد استعماری و ضد استبدادی تشیع باز کند.
شیخ فضلالله در تهران به اقامه جماعت و تألیف و تدریس علوم اسلامی و حوزوی پرداخت. مهارت او در فقه و اصول و دیگر علوم اسلامی و شناخت وی از مسائلِ روزِ جامعه موجب شد تا به سرعت مورد استقبال طلاب و روحانیان قرار گیرد. از این حوزه درس شخصیتهای بزرگی بیرون آمدند که حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی(مؤسس حوزه علمیه قم) حاج آقا حسین قمی، سید محمود مرعشی(پدر آیتاللّه مرعشی نجفی)، سید اسماعیل مرعشی شریف الاسلام، ملاّ علی مدرّس، میرزا ابوالقاسم قمی، شیخ حسن تهرانی و علامه محمد قزوینی از آن جملهاند.
ایشان علاوه بر تدریس و ارشاد و رسیدگی به امور مردم و قضاوت، در کار تألیف و رسائل فقهی و اصولی و فلسفی و سیاسی و نیز در تصحیح و تحشیه کتاب های معروف و معتبر علمای گذشته اهتمامی فراوان داشت.3 عناوین برخی از آثار باقی مانده از او چنین است:
1-صحیفه قائمیه حاوی مجموعه ادعیه امام دوازدهم(عج)؛
2-رساله اصولی المشتق، تقریرات درس میرزای شیرازی که در تهران به تاریخ 1305 منتشر شد؛
3-رساله سؤال و پاسخ شماره(1)، حاوی 236 پرسش از میرزای شیرازی، تهران 1305 ق؛
4-رساله عملیه، حاوی 60 پرسش و پاسخ از میرزای شیرازی، تهران 1306 ق؛
5-تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل، در ردّ سیاست مشروطه که به فرمان شیخ و به دست میرزا علی اصفهانی تحریر شده و به تاریخ 1362 ه.ق در تهران انتشار یافته است؛
6-تحریم مشروطیت، در بیان علت موافقت اولیه و مخالفت ثانویه ایشان با مشروطیت که به تاریخ 1326 ه.ق در تهران انتشار یافت.
قابل ذکر است که بررسی اندیشه و حوادث زندگی شيخ فضلالله از چند جنبه ارزشمند است:
اول اینکه از جنبة تاريخ روحانيت شيعه حائز اهمیت است؛ چرا كه او يكي از چهرههاي درخشان روحانيت بوده است. تحقيق در زمينة مبارزات سياسي روحانيون شيعه، خواه ناخواه به شيخ فضلالله ميرسد. مبارزات شيخ فضلالله نقطة عطفي در تاريخ روحانيت است كه نميتوان آن را ناديده گرفت.
نقش مهمّ شيخ فضلالله در تاريخ تحولات ايران، دومين جنبه از زندگي و شخصيت ايشان است. شيخ فردي مؤثر در مشروطيت و تحريم تنباكو بود4، بنابراين از جنبة تاريخ تحولات ايران نميتوان شيخ را ناديده گرفت. عبور از شيخ و ناديدهگرفتن او سبب ميشود كه بخشي از تاريخ ايران خوب درك نشود.
انديشة سياسي شيخ فضلالله5 در دو نهضت اسلامي شيعي تحريم تنباكو و مشروطه؛ به خصوص در نهضت مشروطيت، كه انديشة مشروطة مشروعه را طرح كرد، سومين جنبة زندگي ايشان است. بنابراين، شيخ فضلالله در طراحي و پيگيري انديشة سياسي شيعه هم ــكه يكي از آنها نظرية ولايت فقيه است ــ نقشي مهم داشت. شيخ فضلالله وقتي در روند مشروطه انحراف ديد، به حضرت عبدالعظيم(ع) مهاجرت نمود و در آنجا لوايحي نتشر كرد كه از روي آنها ميتوان به افكار سياسي ايشان پي برد. ايشان در اين لوايح ــ كه بسيار هم خواندني است ــ دربارة انحراف در يك جنبش از زاوية فرهنگي تهاجم فرهنگي بحث ميكند.
چند ويژگي جالب توجه دربارة شيخ هست: ايشان از جمله رهبران مشروطه بوده كه در قيام تنباكو فعالانه شركت داشته است. بسياري از رهبران تحريم تنباكو در زمان مشروطه در قيد حيات نبودند؛ از جمله مرحوم ميرزاي شيرازي، ميرزا جواد آقاي تبريزي (رهبر روحاني تبريز)، ميرزا حسن آشتياني و مرحوم آقاسيد علياكبر فالاسيري فوت كرده بودند. دو نفر از زعماي تنباكو در نهضت مشروطه حضور داشتند كه موضع هر دو شريعتخواهانه و نقششان هم كاملاً برجسته بود؛ و به هر دوي آنها در تاريخنگاري سكولارها اهانت زيادي شده است! اين دو نفر، يكي مرحوم شيخفضلالله نوري در تهران و ديگري مرحوم آقانجفي اصفهاني6 در اصفهان است.
ويژگي ديگر اينكه شيخ فضلالله با سابقة مبارزاتي وارد نهضت مشروطه شد. مهم است كه در يك جنبش بزرگ، رهبران يا رهبر، و كساني كه داعية رهبري دارند، سابة مبارزه داشته باشند يا نه. البته مقصود اين نيست كه بودن يا نبودن فرد سابقهدار در مبارزه تعيين كننده است؛ اما بينش سياسي و اجتماعي كسي كه داراي سابقة فعاليت اجتماعي ـ سياسي است با ديگران فرق دارد. شيخ در مقايسه با رهبران ديگر مشروطه، بويژه در تهران، از سابقة مبارزاتي بيشتري برخوردار بود؛ لذا فريب شعارها و آب و رنگها را نميخورد. شيخ از دورة تحريم تنباكو كه فشار استبداد و استعمار بسيار زياد بود، مبارزه ميكرده و بنابراين حدود 15 تا 20 سال از همه رهبران مشروطه داراي سابقه مبارزاتي بيشتري بوده است. آنچه برخي مورخان و سياسيون سكولار نوشته و گفتهاند كه شيخ مبارز نبوده، بلكه مرتجع و عافيتطلب بوده، صّحت نداشته است؛ و در جواب آنها بايد گفت چگونه يك آدم عافيتطلب، بر سر دوراهي مرگ و زندگي، مرگ را انتخاب ميكند.
از ويژگيهاي مهم ديگر شيخ اين است كه از منظر فرهنگي به مسائل نگاه ميكند، چنين فردي، با كساني كه به مسائل نهضت از منظر سياسي، اقتصادي و يا از زاوية توسعه و ترقي مينگرند، فرق دارد. آنكه با مرزبنديهاي عقيدتي و فكر وارد مبارزة سياسي ميشود، نميتواند با هركسي ائتلاف سياسي موقت كند. چرا که زاوية مبارزاتي او ايدئولوژيك و داراي جاذبه و دافعه است،همچنين يك فكر منسجم نظاممند دارد و اينطور نيست كه فقط مخالف يا موافق مشروطه باشد. او ميداند كه چقدر بايد موافقت كند و چگونه بايد مخالفت كند. در نظام فكري او جاذبههاي مذهبي و شيعي تعيينكننده است.
يكي ديگر از صفات شيخ، شجاعت است. او اصلاً پردهپوشي نميكند؛ اعتقادش آن است كه خداوند در اين زمان براي او مأموريتي در نظر گرفته است كه در اجراي آن، اميد شهادت هم دارد. از اين رو، به هنگام خطر، هيچ تقيه و پردهپوشي نميكند و حتّي موقعي كه تنهاي تنها است،حرفش را ميزند. شيخ در نامهاي، براي مشيرالدوله صدراعظم مينويسد: «اين پير دعاگو، آفتاب لب بام هستم؛ ديگر هوس زندگي ندارم و آنچه را كه در دنيا بايد ببينم، ديدم. لكن تا هستم، در همراهي اسلام كوتاهي نخواهم كرد» و در آنجا هم كه به ايشان پيشنهاد ميكنند «به سفارتخانههاي خارجي پناهنده شويد»، پاسخ منفي ميدهد و زير بار نميرود و ميگويد: «فرض كنيد دو سه خروار گندم هم بيشتر خوردم؛ چه ميشود؟ من حاضر نيستم مرگ شرافتمندانه را با زندگي يا خوردن دو سه خروار گندم بيشتر عوض كنم».
مسئلة مهم ديگر، در مورد موقعيت شيخ در تهران است. 7 او عالم درجه يك پايتخت بود: يكي به لحاظ اينكه شاگرد برجستة ميرزاي شيراي بود و اين برجستگي علمي را همة كساني كه در مكتب ميرزاي شيرازي درس ميخواندند و يا آنان كه مطلبي در اين مورد شنيده بودند، نقل ميكردند؛ ديگر اينكه شيخ فقط در فقه و اصول مجتهد نبود، بلكه معلومات ديگري هم داشت كه روحانيون ديگر از آن برخوردار نبودند. اين تأكيد براي آن است كه يكي از خطهاي تبليغاتي دورة مشروطه اين بود كه شيخ عالم روز نيست، بلكه مرتجع و ضد ترقي است. مرحوم ضياءالدين دُري مينويسد كه معلومات شيخ به فقه و اصول منحصر نبود و قطع نظر از جنبة فقاهتي، از بقية علوم نظير تاريخ و جغرافيا كه غالب علما از اين دو علم بيبهرهاند، اطلاع كافي داشت. حتي در اواخر عمر از مرحوم ميرزا جهانبخش منجم، علم نجوم و اسطرلاب را فرا ميگرفت. يك بار به ايشان عرض كردم: «جناب آقا! در اين آخر عمر براي چه علم نجوم تحصيل ميكني؟» فرمود: «من از اين علم بهره نداشتم و اين بر اي علما بد است كه به كلي از علمي بيبهره باشند. بميرم و اين علم را بدانم، بهتر است از اينكه بميرم و ندانم.»
در معارفالرجال8 درج است كه شيخ اديب و شاعر هم بود؛ و اشعاري به زبان تازي و فارسي از وي نقل شده است. از قول سيد محمدعلي شوشتري روايت شده است كه شيخ در حوزة درس ميرزاي بزرگ شيرازي بر همة فضلا برتري داشت، از نظر دانش و فضل در اصول، مجتهد درجة اول و در فقه محقق تامه بود و نظرياتش مورد استناد فقهاي ديگر قرار ميگرفت. در رشتة حكمت و كلام، كسي را ياراي مجادله يا بحث با ايشان نبود، و در رشتههاي ادبي ضروري ديگر، جامع جميع كمالات بود.
اندیشه سیاسی شیخ فضل الله در اصلاح جنبش مشروطیت:
در تاريخ يكصد سالة اخير ايران، در ارتباط با نهضتها و حركتها، وجوه اشتراك و آموزندهاي وجود دارد كه ميتواند چراغ راه كساني باشد كه ميخواهند طبق ضوابط صحيح اسلامي عمل كنند. در اين فصل سعي ميشود گوشهاي مهم از اين تاريخ بيان شود؛ بيان تاريخي نهضتي كه با تلاش علما و پايمردي آنان به پيروزي اوليه دست يافت و سپس بر اثر نفوذ خزندة سكولاريسم در صفوف بالاي نهضت، مسير و شعاير اولية آن دستخوش تحريف شد و بانيان اصلي آن نه تنها منزوي و كنار گذاشته شدند، بلكه يكي از فداكارترين و باسابقهترين آنان در ميدان اصلي شهر در جلوي چشم مسلمانان، به دست يك مأمور ارمني به دار كشيده شد و صداي اعتراضي هم آنچنانكه بايد، برنخاست.9 اهميت اين موضوع در اين است كه مشخص ميكند جريان التقاط در مسير كمرنگكردن جلوة اصيل ديني در نهضت اسلامي از چه شگرد و يا ترفندهاي فكري سياسي استفاده كرده است و ميكند.
براي آنكه راجع به علت اين انحراف، مرور و تحليلي مستند كرده باشيم، اين مسئله را به چند مرحله تقسيم ميكنيم تا معلوم شود دشمنان و اعداي دين چگونه توانستند آرام آرام به مقاصد غيرديني خود برسند:
اول: رخنه و نفوذ،
دوم: ايجاد شبهه،
سوم: ايجاد شكاف و جدايي،
چهارم: طرح انحرافات در بطن آرمانهاي نهضت،
پنجم: بدست گرفتن قدرت و نابودي اصالت نهضت.
اما در مقابل اين روند خزنده، چگونه بود كه شيخ شهيد نوري زودتر از همه متوجه عمق فاجعه شد و سپس وارد معركه شد و مسلمانان و علما را از خطر بدعت هشدار داد؟ اين مسئله و ظرايف آن را بايد به متون و گزارشهاي تاريخي ارجاع داد و در اين خصوص، هيچ سندي موثقتر و مستندتر از لوايح10 حاجي شيخ فضلالله كه در حضرت عبدالعظيم انتشار مييافت، نيست. ليكن اينكه چطور شيخ شهيد اعلام خطر كرد و متقابلاً اهل بدعت نگذاشتند نداي واقعي شيخ به گوش مردم برسد، نكتهاي است كه در خلال اين بحث بدان پرداخته ميشود؛ ضمن آنكه نظر اصلاحي شيخ در برابر انحراف سكولاريسم طرح ميشود.
شبهة انقلابي نبودن و سابقة مبارزه نداشتن
يكي از شبهاتي كه در زمان مشروطيت و بعدها در كتب و تواريخ، بصورت مطلبي موثق و بدون شبهه مطرح و به اصطلاح جا انداخته شد، اين بود كه اصولاً شيخ فضلالله از ابتدا مخالف انقلاب بود، و به قولي سابقة مبارزاتي نداشت و براي حفظ ظاهر مجبور بود كه حركت خود را با مسير اين سيل تطبيق دهد تا غرق نشود.
دربارة اين تحريف تاريخي، خود شيخ شهيد در همان زمان در مقام پاسخگويي برآمد كه البته معاندان به اصطلاح آزاديخواه هيچگاه به حرفهاي او گوش ندادند و نگذاشتند سخن شيخ به جايي برسد، چرا كه آنان با نفي اصالت انقلابي شيخ و جلوگيري از دخالت وي، قصد اجراي مراحل بعدي ترور شخصيت وي را داشتند. اما اصحاب شيخ، طي لايحهاي به تاريخ سهشنبه12 جماديالثاني سال 1325 قمري*، اين تهمت را چنين پاسخ دادهاند:
... اينكه ارباب حسد و اصحاب غرض ميگويند و مينويسند و منتشر ميكنند تا جناب حجةالاسلام والمسلمين آقاي حاجي شيخ فضلالله ــ سلمه تعالي ــ منكر مجلس شوراي ملي ميباشد، دروغ است، دروغ ... مخصوصاً روز جمعة گذشته به اين شرح نطق فرمودند:
ايّها النّاس! من به هيچ وجه منكر مجلس شوراي ملي نيستم؛ بلكه من مدخليت خود را در تأسيس اين اساس، بيش از همه كس ميدانم، زيرا كه علماي بزرگ ما كه مجاور عتبات عاليات و ساير ممالك هستند، هيچيك همراه نبودند و همه را به اقامة دلايل و براهين، من همراه كردم. از خود آن آقايان عظام ميتوانيد اين مطلب را جويا شويد. الآن هم من همان قسم كه بودم، تغييري در مقصد و تجددي در رأي من به هم نرسيده است. صريحاً ميگويم؛ همه بشنويد و به غائبين هم برسانيد كه من آن مجلس شوراي ملي را ميخواهم كه عموم مسلمانان آن را ميخواهند.11
البته بايد اضافه كرد كه سابقة مبارزاتي شيخ در نهضت مشروطه، از همة علماي تهران بيشتر و روشنتر بود و فعاليتها و نقش اساسي او در قضيةتحريم تنباكو، مطلبي است كه پژوهندگان تاريخ مشروطيت به آن اذعان دارند.
او اصول اولية جنبش را قبول ندارد!
از آنجا كه سياست بيتقواي سكولارها در دوران مشروطه پيچيده و مرموز بود و به استناد لايحه مطبوعه در حضرت عبدالعظيم:
اينهايك نحو چالاكي وتردستي دراشاعة فتنه و فساد دارند و به واسطة ورزشي كه در اين كارها كردهاند، هرجا كه هستند، آنجا را آشفته و پريشان ميكنند.12
گاه براي تحريك احساسات مردم و ايجاد شبهه و ترديد در مسلمات و اصول جنبش، از طرف مخالف سرسخت خود (شيخ شهيد) مطالب و اكاذيبي نقل ميكردند كه به هيچ وجه درست نبود. البته دليل اينكه چرا آنان اين كار را ميكردند، بخوبي معلوم است: آنان نميتوانستند در مقابل منطق نيرومند فقيهي همچون شيخ بايستند و از طرف ديگر، به دليل التقاطي بودن عقايد خويش و وحشت از آشكار شدن افكار ضداسلامي خود، از بحث علمي و فكري روي برميتافتند و معمولاً بحث را به بيراهه ميكشاندند و چنان هو وجنجال براه ميانداختند كه اصل مطلب فراموش ميشد. در ضمن، ميتوان گفت كه مقصود شيخ، اصلاح و هدايت نهضت و مشخص كردن خط بدعت؛ و واكنش مخالفان غربزدة او، ايجاد شبهه در ميان طرفداران انقلاب نوپاي مشروطه بود و اينكه مشروعهخواهان با ضوابط انقلاب از ريشه مخالفند.
در اعلاميههايي كه در حضرت عبدالعظيم از طرف شيخ صادر و منتشر شد، اين مطلب چنين شرح داده شده است:
خداي تعالي راضي مباد از كسي كه دربارة مجلس شوراي ملي غير از تصحيح و تكميل و تتقيح، خيالي داشته باشد؛ و برسَخَط وغضب الهي گرفتار باشند كسانيكه مطلب مرا برخلاف واقع انتشار ميدهند و بر مسلمانها تدليس و اشتباه ميكنند و راه رفع شبهه را از هر جهت مسدود ميسازند تا سخن ما به گوش مسلمانان نرسد و بخرج مردم بدهند كه فلاني و ساير مهاجرين، منكر اصل مجلس شوراي ملي شدهاند.13
مطالب ديگر كه خيلي لازم است برادران بدانند و از اشتباه كاري خصم بيمروت بيدين تحرز نمايند، اين است كه چنين ارائه ميدهند كه علما دو فرقه شدند و با هم حرف ديني دارند و به اين اشتباه كاري، عوام بيچاره را فريب ميدهند كه يك فرقه مجلسخواه و دشمن استبدادند و يك دسته ضد مجلس و دوست استبدادند. لابد عوام بيچاره ميگويند حق با آنهاست كه ظلمواستبداد را نميخواهند. افسوس كه اين اشتباه را بههرزبان و بههربيان ميخواهيم رفعشود، خصم بيانصاف نميگذارد!
درباب مجلس خواهي، در امر اول دانستي كه هيچ خلاف نيست و همه ميخواهند؛ و اما در اين امر دين همة علما بدون استثنا ميگويند كه اين مجلس مخالف اسلام نباشد؛ بايد آمر به معروف و ناهي از منكر و حافظ بيضة اسلام باشد. اي مسلمانان! كدام عالم است كه ميگويد مجلسي كه تخفيف ظلم نمايد و اجراي احكام اسلام كند، بد است و نبايد باشد؟ تمام كلمات راجع است به چند نفر لامذهب بيدين آزادطلب كه احكام شريعت، قيدي است براي آنها؛ ميخواهند نگذارند كه رسماً اين مجلس مقيد شود به احكام اسلام و اجراي آن؛ هر روزي به بهانهاي القاي شهادت مينمايند.14
تغيير صورت مسئله از اسلام و بدعت، به آزادي و استبداد
سياستبازان، هميشه شعاري مردمپسند مطرح ميكنند، تا بحث و محور اصلي مباحث عوض شود. آخر در كجاي اسلام، جائر و استبدادي تأييد شده و يا در كجاي اسلام بر ظلم و استثمار و بهرهكشي و زورگويي و زراندوزي نامشروع مهر صحّت گذارده شده و كدام عالم ديني به دنبال اين حرفها است؟ اهل بدعت براي آنكه مطلب حق طرف مقابل را وارونه جلوه دهند و از طرفي آنان را به موضعگيري شبههانگيز بكشانند، خود را مدافع سرسخت واژههاي متجدد و پرزرق و برقي چون آزادي قلمداد ميكردهاند و ميكنند و دراين وادي بطور عمد، به قدري راه افراط را پيش ميگيرند و جنجال راه مياندازند كه مجتهد شيعه به فكر اصلاح شعار يا ضابطة مطرح كردن آن بيفتد، و آنگاه به منظور جوسازي كاذب ميگويند مينويسند كه نگفتيم فلاني مستبد و يا طرفدار فلان مطلب ناخوشايند است؟!
درخصوص افراط در آزادي كه در صدر مشروطيت مطرح بود، مرحوم شيخ در يكي از لوايح خود چنين مينويسد:
از جمله يك فصل از قانونهاي خارجه كه ترجمه كردهاند، اين است كه مطبوعات مطلقاً آزاد است (يعني هرچه را كه هر كسي چاپ كرد، احدي را حق چون و چرا نيست). اين قانون با شريعت ما نميسازد؛ لهذا علماي عظام تغييردادند و تصحيح فرمودند، زيرا كه نشر كتب ضلال و اشاعة فحشا در دين اسلام ممنوع است و كسي كه شرعاً نميرسد كه كتابهاي گمراهكنندة حرام را منتشر كند و يا بدگويي و هرزگي را در حق مسلماني بنويسد و به مردم برساند.15
مسلم است كه در راستاي اين منطق و استدلال، اگر تودة پرشور مردم اندكي به تفكر، تحريض و ترغيب شوند و شعور اجتماعي آنان ارتقا يابد، حقايق بخوبي و آساني برايشان آشكار ميشود. ولي همين مطرح كردن آرمانها و ضوابط هم بهانهاي ميشد تاآنان به مردم القاكنند كه اين اسلامي كردن شعائر، ابتداي كار است؛ آنها، آزادي با ضابطه نميخواهند، بلكه ميخواهند ريشة آزادي را بسوزانند.
ايجاد اختلاف، آغاز انحراف
مسئلة اختلاف بين علماي بزرگ در صدر نهضت مشروطيت، ازجمله مسائل بسيار بحثبرانگيز و در عين حال عبرتآموز است. آيا تبليغات مغرضانة سكولارها در آن زمان در ازمنة بعدي كه ميگفتند مرحوم شيخ طرفدار استبداد و مرحوم آخوند طرفدار آزادي است، واقعاً صحت داشت و يا اينكه آن دو از ريشه، و در طرز تفكر و تلقي و برداشت با هم اختلاف و تباين داشتهاند؟اين مطلب تا چه اندازه ممكن است درست باشد و اصولاً چرا بايد اينگونه القائات در چنان سطح وسيع تبليغ شود و دستگاه روحانيت نتواند در مقابل، جواب قانعكننده و واكنش مناسبي نشان دهد؟ براي روشنشدن زمينة بحث بايد گفت كسي نميتواند منكر اين مطلب شود كه نظريات فقهي و سياسي و برداشتهاي اجتهادي مرحوم شيخ فضلالله غير از نظريات وبرداشتهاي مرحوم آخوند خراساني و مرحوم نائيني بوده است؛16 ولي اختلاف آرا و نظريات و استنتاجات فقهي آنان، آنقدر با هم اختلاف نداشته است كه در مقطعي از زمان بصورت صفبندي در مقابل هم درآيد؛ چرا كه قبول يك سلسله كليات و اشتراكات از سوي هر دو طرف، مواضع و ديدگاههاي فكري آنان را در مسائل مهم و حساس به هم نزديك ميساخته است. اما چه عاملي باعث شد كه عليرغم اين وحدت نظر كلي ديني، جريان غيرديني كه هيچكدام از طرفين را از اصل قبول نداشتند، در صحنه پيدا شوند و از اختلاف جزئي فيمابين سوءاستفاده و يكي را در مقابل ديگري علم كنند، پاسخ اين سؤال را به عهدة لوايحي ميگذاريم كه در زمان اقامت مرحوم شيخ شهيد نوري در حضرت عبدالعظيم، منتشر شد:
برادران ديني ما، همه ميدانند كه آقاي حاجي شيخ فضلالله و آقاي حاجي آخوند رستمآبادي و ساير علماي عظام و ائمة جماعت كه در زاوية مقدسه مشرف هستند، همگي همين مجلس را ميخواهند كه حضرات حجج اسلام والمسلمين آقاي حاجي، آقاي آخوند، آقاي شيخ ــ دامت بركاتهم ــ تعيين فرمودهاند و در اين تلگراف اوصاف آن مجلس رايكايك شمردهاند؛ از جمله فرمودهاند غرضي جز تقويت اسلام و حفظ دماءِ مسلمين و اصلاح امور عامه نداريم. پس مجلسيكه اين بزرگواران ميخواهند، بايد مجلسي باشد كه تقويت اسلام بكند. حضرات مهاجرين زاويه هم ميگويند بايد مجلس مسلمانها، مجلسي باشد كه تقويت اسلام بكند، نه ترويج كفر. پس دستة بابيها و دسته طبيعيها و دستة ... كه همه منكر اسلام و مروج كفرند، بايد بالكلّيه خارج شوند، چه از متن مجلس و چه از حواشي مجلس.17
و در روزنامة زاوية مقدس، يوم سهشنبه 12 يا 26 جماديالثّاني 1325 هجري قمري، چنين درج است:
البته عموم مسلمانان، مجلسي ميخواهند كه اساسش به اسلاميت باشد؛ برخلاف قرآن و برخلاف شريعت محمدي (ص) و برخلاف مذهب مقدس جعفري، قانوني نگذرد. من هم چنين مجلسي ميخواهم. پس من و عموم مسلمين، بر يك رأي هستيم. اختلاف ميانة ما و لامذهبهاست كه منكر اسلاميت و دشمن دين حنيف هستند، چه بابية مزدكي مذهب و چه طبيعية فرنگي مشرب؛ طرف من و كافّة مسلمين، اينها واقع شدهاند و شب و روز در تلاش و تك و دو هستند كه بر مسلمانها اين فقره را مشتبه كنند و نگذارند كه مردم ملتفت و متنبه بشوند كه من و آنها همگي، همرأي و همراه هستيم و اختلافي نداريم... ايّهاالامؤمنون! تلگرافي كه اين چند روز به اسم حججالاسلام والمسلمين آقاي حاجي و آقاي آخوند و آقاي آقاشيخ عبدالله ــ دامت بركاتهم ــ طبع انتشار دادهاند... ما مهاجرين، آن تلگراف را قبول داريم و مقصد ما همان است كه در آن تلگراف مندرج است. كساني كه از روي قوانين خارجه، نظامنامة اساسي براي مجلس شوراي ملي تدوين ميكنند، اگر نگارشات خود را بر طبق همان صورت تلگراف قرار بدهند، دعاگويان را هيچ شكايت و موجب مهاجرت نخواهد ماند و معلوم خواهد شد كه منكر مجلس، مخالف مجلس و مخرب مجلس، ما هستيم يا ديگران.18
از اوصاف و شرايط مجلس كه حجج اسلام والمسلمين آقايان نجف اشرف در اين تلگراف تعيين فرمودهاند، آن است كه بايد رفع ظلم و اغاثة مظلوم و اعانت ملهوف كند. آقايان عظام مهاجرين زاوية مقدسه هم فرمايشي كه دارند، همين است بدون هيچ اختلاف.19
جماديالثّاني سنه 1325
باري؛ برادران ديني ما در اين تلگراف تأمل و تفكر بكنند و ببينند كه حضرات حجج اسلامِ نجف اشرف، مجلسي را كه خواستهاند، به چه وصف و كدام قيد و شرط است. حضرات حجج اسلام مهاجرين زاوية مقدسه هم همان مجلس را ميخواهند و مخالف چنان مجلس را مخالف شرع و مجادل با صاحب شريعت ميدانند و البته تمام اهل اسلام هم مجلسي ميخواهند كه به همين اوصاف و قيود و شرايط آراسته بوده باشد. پس صاحبان اين تلگراف شريف و مهاجرين زاوية مقدسه و مسلمانهاي ممالك محروسه، تماماً بر يك قول و يك عقيده و يك رأي هستند.20
جماديالثّانية سنة 1325
با ژرفبيني و بررسي دقيق اطلاعيهها و فتاواي ساير علماي بزرگ آن زمان، بخوبي ميتوان پي برد كه همة علما در اصول اوليه و اساسي، اشتراك نظر و عقيده داشتهاند و اختلاف هر يك از آنان سكولاريسم طرفدار سياست و فرهنگ مغربزمين در تمامي اصول و اساس، امري واضح و معلوم بوده است. اين وحدت آرمان و اشتراك نظر، با تأمّل در فتاواي مرحوم آخوند خراساني و نظريات مرحوم نائيني و اعلامية علماي بزرگ حوزةاصفهان، بيشتر مشخص خواهد شد. به چند نمونه بطور مستند اشاره ميشود:
ما با بعد دار غرضي جز تقويت اسلام و حفظ دماءِ مسلمين و اصلاح امورعامه نداريم؛ عليهذا مجلس كه تأسيس آن براي رفع ظلم و اغاثة مظلوم و اعانت ملهوف و امر به معروف و نهي از منكر و تقويت ملت و دولت و ترقية حال رعيت و حفظ بيضة اسلام است، قطعاً و عقلاً و شرعاً و عرفاً، راجع بلكه واجب است... الاحقر نجل حاجي ميرزا خليل ــ الاحقر محمد كاظم خراساني ــ الاحقر عبدالله المازندراني21
مرحوم ميرزاي نائيني ميفرمايد:
براي پيروي و متابعت همين سنت و سيرة مأخوذه از انبيا و اوليا (عليهم افضل الصّلوة والسّلام) است كه درا ين عصر فرخنده، ربانيين فقهاي روحانيين و رؤساي مذهب جعفري علي مشيّده (افضل الصّلوة والسّلام) هم در استنفاذ حريّت و حقوق مغصوبة مسلمين و تخلص رقابتشان از ذلّ رقيت و اسارت جائرين، همان همت مجدّانه را مطابق همان سيرة مقدسة مباركه مبذول، ...22
علماي حوزة بزرگ اصفهان، به رياست مرحوم آقانجفي و حاجآقا نورالله23، اهداف و آرمانهايشان را از مشروطيت چنين بيان ميكنند:
بر خود واجب و لازم نمودند كه بالاتفاق به تمام هستي خود در اعلاي كلمة اسلام و احياي سنن شريعت خيرالمسلمين(عليه صلواتالمصلّين) و ابطال بدع مبدعين و اعانت مظلومين، كيف ماكان و بالغ در اين مقصود مقدس ساعي و در تمام مطالب مرقومه تماماً واحده و لسان واحد باشند.24
با دقت در اين اسناد و مطالب، بخوبي ميتوان به اشتراك نظر اوليه و نزديكي و يكريشگي افكار علما و رهبران مذهبي مشروطه پي برد؛ و اگر نفوذ بدعتگزاران و ايجاد شبهة آنان نبود25 و به قول مرحوم شيخ، اختلاف بين علما و لامذهبها، اصل قرار ميگرفت، بيشك نهضت در سير اسلامي خود، آن را از آفات و خيانتهاي سكولاريسم ضد مذهب نجات ميداد. اما شيخ در مقابل ائتلاف پنهاني كه در برابرش ظاهر شده بود، به يك سلسله اقداماتي دست زد كه به دو مورد مهم و اساسي آن كه كتب تاريخ مشروطيت، بعضي آن را تحريف كرده و يا به دست فراموشي سپردهاند، اشاره ميشود:
1- اگر مرحوم شيخ، همّ و غمّ خود را مصروف جواب دادن به شبهات و بحثهاي فرعي و مصنوعي ميكرد، علاوه بر آنكه به جو سياسي كاذب و بيسروته رونق ميبخشيد و از هدف اصلي خود كه افشاي چهره انقلابي نمايان بود باز ميماند و درگير مسائل دروني ميشد. در صورت اين پيشآمد، بخوبي معلوم بود كه وقتي دو نيروي مساوي و صادق و داراي پايزگاه مردمي به جان يكديگر بيفتند، چه اتفاقي خواهد افتاد.
بيترديد، نتيجة چنين برخوردي اين بودكه در نهايت، هر دو انديشه شكست ميخورد و زمينه براي طرح و پيروزي هدف گروه سومي كه براي بدستآوردن فرصتي مناسب كمين ميگرفتند و فتنهها و آشوبهاي جاري را كارگرداني ميكردند، مهيا ميشد.
2- شيخ شهيد براي اينكه در چنين دام خطرناك و وسوسهانگيزي كه بر راهش گسترده بودند، گرفتار نشود، بجاي پرداختن به اينگونه جدلهاي سياسي بيحاصل و بازدارنده، لبة تيز شمشير خود را به طرف ديگر چرخاند و جبهة فقهي ــ فرهنگي بسيار دامنهداري را در مقابل دشمنان طرحهاي اصلاحي خود گشود تا بدين ترتيب بتواند بر جامعة بلازدة آن روز ايران روشن سازد كه مسبب اصلي اختلاف كيست؛ همچنين بتواند نيروهاي اصيل و صادق نهضت را در يك جناح مجتمع سازد و براي رسيدن به هدف معقول و منطقي انقلاب، يعني پاسداري از ارزشها و اصالتها، بحركت درآورد و تدليسگران و نيرنگبازان را رسوا كند. متأسفنه چرخش سريع گردونة غدار سياست، فرصت بهرهبرداري كامل از اين شيوة برخورد با دشمن را به شيخ و يارانش نداد؛ اما روشن ساخت كه شيخ فضلالله نوري نه تنها سخنگوي محافل تاريكانديش و متحجر و ضدآزادي نيست، بلكه متفكر و مصلحي صاحبرأي است كه نظريات سياسيش، در تفكرات فقهي او ريشه دارد كه در صورت اجراي نظريات او بطور كامل و دقيق، دست استعمار غرب در اكثر زمينههاي فرهنگي، اقتصادي و سياسي از مملكت اسلامي كوتاه ميشد و در زمينة حكومتي نيز ديانت، جزء لاينفكي از حكومت بلكه محيط بر آن ميشد و اين دقيقاً هدف اصلي نهضت عدالتخانه و سپس مشروطيت بود.26